به تعبیر آلن بلوم در همان نخستین سطور کتاب درخشان زوال ذهن آمریکایی، با وجود همه تفاوت ها امروزه همه بر یک چیز اتفاق رای داریم و آن اینکه حقیقت نسبی است. چنان این مساله در روان ما جا خوش کرده که دیگر یک امر نظری تلقی نمی شود، بلکه به باور بلوم به یک کد اخلاقی بدل شده. شاید حتا بتوان ادعا کرد که نسبیت حقیقت، امروزه به سان یک «ایدئولوژی» انحصارطلبانه، نافیانش را متهم می کند که از اخلاق آزادگی بی بهره اند. به فتوای این مذهب کسانی که به وحی منزل نسبیت حقیقت مومن نباشند دچار ارتداد دگماتیسم شده و مهدورالاندیشه محسوب می شوند. گویی تردید در این عبارت مقدس نه شهامت که بلاهت پرسش کننده را نشان می دهد که از چنین پدیده مبرهنی «اطلاع» ندارد. در این دستگاه که مبدا مختصاتی ندارد، مناسبت انسان ها با این عبارت نشان دهنده موضع تحلیلی شان نیست بلکه اطلاع یا عدم اطلاعشان را از یک امر مسجل نشان می دهد. بدین ترتیب نسبی بودن حقیقت، در یک دگردیسی پارادوکسیکال خود تبدیل شده به یک حقیقت مطلق.
آلن بلوم می گوید از نظر کسانی که چنین می اندیشند: «معتقد به حقیقت یک خطر واقعی محسوب می شود. مطالعه تاریخ و فرهنگ به ما می آموزد که همه جهانیان در گذشته دچار جنون بوده اند چرا که می پنداشته اند که حقیقت با آنان است. نتیجه این نیست که اندیشه شان را اصلاح کنیم و درست بیاندیشیم، بلکه بهتر است اصلا نپنداریم که حرفمان درست است.»
این ایدئولوژی دستگاه عریض و طویل فقاهتی خودش را هم تولید می کند. از اصول ده فرمان این مذهب همین جمله رایج و تهوع آوری است که سکوت را به مجادلات نظری تحمیل می کند: «نظر هر کسی محترم است». از نظر گویندگان، نظر هر کسی محترم است یک جمله اخباری است که به طرف مقابل «اطلاع رسانی» می کند. این جمله نشان از دو بیماری دارد. دوم را اول می گویم:
آفت دوم این است که نقد نظر با نقد صاحبِ آن نظر پیوند این همانی برقرار می کند. به قول امید مهرگان گویی نقد اندیشه، توهین به صاحب آن اندیشه تلقی می شود. وگرنه نظر که ذاتا احترام ندارد. ارزش صدق نظر را تنها می توان از قبل قرابتش با حقیقت سنجید. مورالیته ی این که «نظر هر کس محترم است» از یک آداب دانی بزدلانه و ریاکارانه کسب مشروعیت می کند. در فضایی که نقادی اعلام نبرد با شخصیت حقیقی افراد قلمداد می شود، اسطوره نظر شخصی، با به لجن کشیدن مفهوم نقد، از گوشه قبای سلایق خیلی محترم و البته حساس محفاظت می کند. طبعا منتقد «مودب» هنگامی که اختلاف میان سلایق محترم روشن شد، مسوولیت اش تمام می شود چرا که با حذف صورت مساله، حل اختلافات دیگر در دستور کار نیست.
نخستین آفتی که این جمله عیان می کند اما اساسی تر است؛ بدفهمی نسبیت. نسبیت به این معنا نیست که حقیقت وجود ندارد؛ بلکه نافی حصول کامل حقیقت از روش شناسی علمی است. طبیعتا اشراف به حقیقت مطلق گرچه برای بشر میسر نباشد، تقرب به آن شرط پیشرفت است. حتا اگر صدق یک گزاره را نتوان نشان داد، نشان دادن کذب بودن گزاره امری ممکن است. اصلا به قول پاپر اگر مدعایی امکان کذب بودن نداشته باشد (ابطال پذیر نباشد) اساسا گزاره ای علمی نیست. روشن است که برای نشان دادن کاذب بودن یک گزاره، به هیچ حقیقت استعلایی هم نیاز نیست؛ روش های نقد درون ماندگار این امکان را میسر می کند. بگذریم از این که رابرت برچ در یک مقاله اش در مورد گزاره های اولیه ویتگنشتاین نشان داده که گزاره های اولیه نمی توانند منفی (نافی یک گزاره کاذب) باشند. خلاصه کلام این که ولو نظرها محترم باشد، این طور نیست که نتوان نادرستی شان را نشان داد. ولو اینکه دستگاه مختصات دانش بشری، مبدائی ماتقدم نداشته باشد، هر گزاره ای بر فونداسیون مبدائی قرادادی بنا شده که می توان تزلزل آن را در مصالح ترک خورده اش نشان داد.
بدفهمی نسبیت به شکلی اپیدمیک سرایت می کند به سایر مفاهیم:
§ «تکثرگرایی» که قرار است مسیر حقیقت را در برهمکنش آرای متکثر می جوید، با ویروس نسبی گرایی تبدیل می شود به مرامی سردرگم که فاقد توانایی ارزیابی اندیشه های متکثر است.
§ «تسامح» که بردباری عملی در مقابل اندیشه مخالف است، با انفعال اندیشه جایگزین می شود.
§ «تفاوت های فرهنگی» که قرار است کاتالیزور تقرب به حقیقت باشد، به بی موضع بودن قلب می گردد.
§ «نقد انضمامی اندیشه» که بر دلالت استوار است، جایش را به دوست دارم ندارم های ملال آور می دهد.
§ «قرائت های مختلف» به جای آن که لازمه ی تحیلی هرمنوتیک را گوشزد کند تا خوانش های وفادارتر به متن تولید شوند، مسخ می شود به فرافکنی بی قاعده ی سلایق بر نظر مولف.
§ «اندیشه» لوث می شود به یک نظر شخصی که از دیدن چالش های درونی خود می گریزد.
§ «گفتگو» تبدیل می شود به منولوگ های بی شنونده.
§ چرا که «شنیدن» تحریف شده به امری منفعل که از تحلیل می هراسد.
متداول است که در چنین نوشته هایی از ترس سوء تفاهم، پیشاپیش از بدفهمی های احتمالی برائت می جویند. من بنا ندارم چنین کنم چرا که معتقدم کلیت آن چه نوشته ام روشن است. طبعا اعلام موضع من در قبال جزمیت فکر، انحصار طلبی، عصبیت در اندیشه، حذف آرای مخالف؛ نه ضرورتی دارد و نه ارتباطی به متن.
اگر واکنش شما به این نوشته این است که «خوشم آمد، این هم نظر جالبی است و هر نظری محترم است»، یادآوری کنم که مطلقا قصد خوشایند و ابراز احترام نداشته ام. تعریف من از احترام کاملا دیگرگونه است. من اگر نظری را بشنوم که با آن موافق نیستم، احترام خودم را با نقد جدی آن نشان می دهم و بی تفاوتی ام را با طفره رفتن از اظهار نظر. از طرفی مطلب محترم، به زعم من، آن است که حس نقد مخاطب را برانگیزد. مخاطب مودب این مطلب کسی است که از دل گزاره های همین نوشته، تناقص درونی اش را نشان دهد و غلط بودن بخش هایی از آن را فارغ از سلیقه عیان کند.