یک تعریف مینیاتوری از چالش اخلاقی، تلاش برای همسو کردن پندارهای ذهنی و انطباق کردار با این برایند است. گویی پندار آدم و رفتار او پیچ و مهره ذهن را می سازند و اگر این پیچ ذره ای از آن مهره کوچک تر باشد، منش فرد، اخلاقا چفت و بست نخواهد داشت. تجربه ی چند سال زندگی در آمریکا که شفافیت بخشی از هنجارهای ازلی آن است، باعث شده که پدیده ی تناقصات ذهنی برایم تبدیل به مساله شود. شفافیت حکم می کند که در ابتدای بحث، «تناقضات ذهنی» را تعریف کنم و به بیان زعمای آکادمی، کانسپچوال فریمورک خود را تبیین نمایم. به دلیلی که در طول این نوشته روشن خواهد شد، از این کار شانه خالی می کنم و درعوض، مفهوم مورد نظرم را با چند مثال توضیح می دهم. تناقصات ذهنی در این نوشته به آن دسته از مکانیسم های ادراکی اتلاق می شود که باعث می شود آدمیزاد: با وجود دانستن مضرات سیگار، کام های عمیقش را حلقه حلقه پف کند به سراپای عقل محاسبه گر؛ یا منتقد نظام باشد ولی به احمدی نژاد رای بدهد؛ یا هم مرید گدار باشد و هم عاشق راکی 5؛ هم با دیلمان بنان حال کند هم با خوشگلا باید برقصن.

 

به گمان من مساله ی همزیستی با تناقضات ذهنی یک قابلیت ویژه ی انسانی است که توان زندگی به او می بخشد. همچو فانکشنی را هیچ ابر رایانه ای ندارد. به محض کوچک ترین تناقضی باگ می خورد توی سرش، ارور می دهد، هنگ می کند، و به اصلاح فنی، گوگیچه می گیرد. ما انسان ها اگر از همچو مکانیزم روانی ای محروم بودیم، زندگی برایمان میسر نبود. آن هم زندگی ای که تنها نکته ی غیرقابل تردید در آن مرگ است.
ادعای مداقه ی علمی ندارم اما مشاهده ای هیز در احوالات ما (امت غیور و سلحشور پادرهوا میان سنت و مدرنیته)، به عقل تعمیم گرم نهیب می زند که ما ملتی هستیم که راحت تر با تناقضات ذهنی مان کنار می آییم. با پارادوکس در اندیشه و رفتار و کردارمان مشکل حادی نداریم. آن قدر که حتا برایمان چندان مساله ساز هم نیز نیست.  نمونه های بسیاری می توان از این رفتارهای متناقص نمای ما برشمرد. کافی است سری به کلکسیون کتاب های شریعتی مان بزنیم که از دوران دبیرستان خاک می خورد و بعد بگردیم دنبال آن جماعتی که حرص دکتر را در می آوردند.

 

آن ها که به حرمت عاشورا مشروب نمی خورند؛ آن ها که منبع دارایی استثمار اقشار کون پتی است، اما بساط سفره انداختن و نذری دادن­شان به راه است. آدم هایی که خواهرشان را زیر مشت و لگد توجیه می کنند که رابطه با پسر غریبه گه زیادی خوردن است، ولی خودشان جگر هر دختر غریبه ای را دولپی تناول می کنند. آن ها که در مورد برابری زن و مرد و حقوق زنان و نظام تبعیض  لکچر می دهند اما ضعیفه شان را به بهانه ی عدم تمکین سه طلاقه می کنند. آن هایی که عمری به خاطر آستین کوتاهشان یا روسری رنگین شان انگ ها شنفته اند و خفت ها کشیده اند ولی از طالبان نامیدن غریبه ای که ریش گذاشته ابایی ندارند. آن ها  که معقدند تبار پاک آریایی برخلاف عرب های بی فرهنگ، نژادپرست نیست. آن هایی که به آینه ی مزدا سیکس شان تسبیح نخود آویخته اند تا از گزند چشم ها بیمه شوند. آن هایی که با دختر همسایه شان اورال سکس ضربدری دارند اما بعد از آن غسل جنابت به جا می آورند، قربتا الی الله. مروجان عرفان پوپری. دوست داران دموکراسی دینی، توالت فرنگی شلنگ دار، پیکان پژویی، سوسیالیزم اسلامی، پیتزای قرمه سبزی. به قول هشام شرابی در کتاب نوپدرسالاری، «فرم های بیرونی هرقدر هم مدرن باشد، ساختار درونی جامعه عرب ریشه در ارزش های پدرسالارانه دارد. مدرنیته و پدرسالاری با یک دوگانگی خاص به شکل یک کلیت متناقض با یکدیگر همزیستی می کنند. دوگانگی اسکیزوفرنیک نوپدرسالاری، خود را در هنجارهای طبقه ی خرده بورژوا به روشن ترین شکلی عینیت می بخشد. این طبقه حامل متضادترین ارزش هاست که بی هیچ راه حل آگاهانه ای همزیستی می کنند.»
قصد من این نیست که برای این «ارزش های متضاد» راه حل بدهم. برعکس، مایلم بر خلاف شرابی مدعی شوم که گیجی ذهنی نه تنها حکایت از سستی اندیشه ندارد بلکه اگر خودآگاه باشد، می تواند بستر رشد فکری و پذیرش تکثر اندیشه ها شود و انسان را از جمود برهاند. گرچه هنوز پادرهواتر از آن ام که همچو فرضیه ای را به عنوان باور نهایی ام مطرح کنم اما این پادرهوایی را هم مغتنم می دانم. آن چه که برایم روشن است ولی نارسایی نگاه تک بعدیِ پوزیتیویستی در درک وجوه انسانی است. نقدهای علمی به تحلیل پوزیتیو فراوان است، اما اگر بخواهم در حد انتظاراتی که از یک وبلاگ می رود این مساله را بشکافم، مثالی بهتر از فیلم درخشان ممنتو به ذهنم خطور نمی کند. به باور من، ذهن عقلگرا، همانند لئونارد است. حافظه ی کوتاه مدت (فهم شهودی سوژگانی) ندارد. یا حداقل به آن اعتماد ندارد. به عقیده ی لئونارد که عقیده ی رایج میان عقلگرایان است: «حافظه می تواند [حقایق را] دیگرگونه نشان دهد. حافظه صرفا یک تفسیر است. مستند نیست و اگر انسان به اطلاعات دقیق دسترسی داشته باشد، حتا ضروری هم نیست». موقعی که تِد به لئونارد یادآوری (!) می کند که او نباید سرنوشت دیگران را به عکس ها و نوشته هایش پیوند بزند چون آن ها موثق نیستند (یا به زبان آکادمیک، فاقد اعتبار درونی اند)، در پاسخ چنین می شنود: «آن چیزی که موثق نیست، حافظه است. حافظه بی نقص نیست. حتا به درد بخور هم نیست. هیچ پلیسی با نشستن و یادآوردن چیزها دنبال قاتل نمی گردد. آن ها به دنبال جمع آوری مدرک اند، یاد داشت بر می دارند و از روی آن نتیجه گیری می کنند. مدارک اند که اهمیت دارند نه خاطرات.»

 

انسان بی حافظه، همانند محقق فاقد تحلیل کیفی، شیفته ی جزئیات است و شفافیت. از کلیات و پیچیدگی می هراسد چرا که توانایی «کنترل» آن را ندارد. ناچار به «تحدید موضوع» در بخش های قابل اندازه گیری کمی روی می آورد. برای همین آن چه می فهمد قطعات مستقل از داده هاست، بی آنکه بتواند رابطه ی منطقی میان آن را درک نماید. به منظور حل این مشکل، سعی در تدوین یک سیستم طبقه بندی و انباشت اطلاعات می کند؛ اما این سیستم نیز چون فاقد نگاه کلیت نگر است، نارسا می ماند. این سیستم در ممنتو با روش ثبت اطلاعات توسط لئونارد نشان داده شده بود. او «مدعیات» دیگران را می شنید و از میان آن ها «حقایق مستند» را برای خود ثبت می کرد، و «اصل» هایی که از آزمون تردید سربلند در می آمدند را بر روی بدن خود تتو می نمود. این مراحل را در روش تحقیق پوزیتیو نظریه، فرضیه، و اصل علمی می نامند. اما فیلم به درستی نشان می دهد که علیرغم تلاش لئونارد (محقق) برای ابژکتیو ماندن و درگیر نکردن نگاه شخصی اش در مراحل جستجو (متدلوژی)، محرک اصلی او انگیزه های شخصی (انتقام قتل زن اش) می باشد. خداوند روح فوکو را با پساساختارگرایان صدر اسلام محشور کند که نشان می دهد چگونه دیسکورس های علمی (مجموعه تلاش های کارآگاهی لئونارد) به شکلی ناخودآگاه از نهادهای قدرت (شخصیت پلیس، تِد، که از ضعف لئونارد برای مطامع خود سوءاستفاده می کند) تاثر می پذیرند و هدایت می شوند.

نتیجتا «مسایلی» که پوزیتیویست ها سعی در حل آن دارند، خیالی یا خودساخته است؛ نظیر قتل همسر لئونارد که هرگز رخ نداده بود یا به عبارت بهتر، توسط خود او انجام شده بود. «داده ها» در راستای نتایج دستکاری می شوند، به عنوان مثال عکس هایی که لئونارد پس از هر قتل، تعمدا منحدم می کرد. «روش شناسی» هم یک سیکل معیوب است که مداوما خود را تکرار می کند، همانند انتقامی که لئونارد از قاتلان خیالی زن اش و به شکلی بی انتها می گرفت. و طبعا «نتیجه» چیزی جز فاجعه نمی تواند باشد.

پدیده ی پیچیدگی ذهنی نه فقط در حوزه معرفت شناسی بلکه در حوزه زبان نیز قابل مطالعه است. چرا که زبان، همان طور که لاکان نشان میدهد، «ساختاری مشابه ناخودآگاه انسان دارد.» برای گروهی که غافل از پارادوکس ناخودآگاه انسان اند، شفافیت حرف آخر را می زند. عریانی ارزش است. کنایه و استعاره قابل درک نیستند. برای هر چیز ساده ای احتیاج به یک بروشور راهنما، جزوه کمک آموزشی، و دکمه اف وان است. فرمول ها و کنوانسیون ها هستند که راه را نشان می دهند. برای هر چیز جزئی، اعم از نوع لباس برای یک مهمانی، نحوه ی دست دادن در یک آسانسور، و حتا تهیه نامه خودکشی احتیاج به پروتکل هست. شناخت، هدف است و روشن بودن راه رسیدن به آن. راز گل سرخ را باید شناخت؛ شناور بودن و حیرت بی معنی است. علت این که جمله ی «دیس واز جاست اِ جوک» در محاوره ی انگلیسی چنین رایج است همین آمادگی نداشتن برای معنای ضمنی و کنایه است. گویی آن طوری که ویتگنشتاین می گفت «هر آن چه قابل گفتن است، را می توان به وضوح گفت.» و هر آن چه می توان به وضوح گفت، را «باید» به وضوح گفت. بدین ترتیب زبان تقلیل پیدا می کند به یک سیستم دلالتی محدود که ایده آلش چیزی شبیه منطق صوری است. البته ویتگنشتاین بعدا از «نظریه ی تصویری زبان» استغفار کرد و به آیین مبین «بازی های زبانی» مشرف شد. جالب اینجاست که محرک این چرخش فلسفی، چیزی جز یک «بیلاخ» معنادار نبوده است.

چنین نقدی بر نگاه پوزیتیو و پیشنهاد آلترناتیوهای کیفی، ناتورالیستی، هرمنوتیک، و جامع نگر؛ البته در غرب، خصوصا در حوزه علوم انسانی، نگاه تحفه تازه ای تلقی نمی شود. اما در ایران، به ویژه در گفتمان مهندسی، باوجود آن که همزیستی پارادوکسیکال میان سنت و مدرنیته مساله ی روزمره مردم است، روشنفکران هنوز از درک پیچیدگی های ادراک ذهنی عاجزند و رفتارهای دوگانه ی ایرانیان را با برچسب هایی نظیر شکاف ذهنی و مالیخولیا و اسکیزوفرنی، طبقه بندی کرده و نسخه می پیچند. گویی حضرات انتلکچوئال سی پی یوی مغز انسان را متشکل از بیت هایی می دانند که تنها باید پذیرای ارقام باینری صفر و یک باشد. ظاهرا انتظار آنان از مخاطبانشان آن است که اندیشه شان را شفاف کنند و راست و حسینی میان گزاره های صادف و کاذب، یا میان سنت و مدرنیته، یکی را مبنای عمل قرار دهند تا رفتارشان با این اندیشه ی تعمید یافته، هماهنگ شود. اتفاقا من می خواهم به این حریفان غایب مناظره ی خیالی خود حالی کنم که اگر لختی با خود روراست باشند، ملتفت می شوند که صدر تا ذیل رفتارهاشان، مثل هر انسان دیگری، پر است از تناقضات شیرین و خلاقانه که می تواند منبع الهام و ادراک باشد. پرواضح است که من مروج منفعل ماندن در یک وضعیت سردرگم ذهنی نیستم اما برایم روشن است که اعتقاد به «قابل حل» بودن این صورت مساله، یک توهم است. راه حل، به گمان من، وقوف به این پیچیدگی ها و تلاش برای برقراری هارمونی میان اجزای متکثر ذهن است. ذهن انسان، پیچ و مهره نیست؛ ساز است. سیم های پندار و کردار که کوک باشند، رزونانس اخلاق شکل می گیرد. سیم هامان را بشناسیم و گوش خود را قوی کنیم که ملودی های زیبا با دیاپازوم خلق نمی شوند.

 

+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۰ساعت 5:23 توسط وحید وحدت |