لحن طعنه‌زن برخی از "بزرگان" برای من قابل فهم نیست. شاید شما هم از تندخویی برخی از نوشته‌های سروش، طباطبایی، و قائد این دلزدگی را حس کرده باشید. پنداری صراحت در بیان را دون شان خود می‌دانند. انگار نگرانند با نام بردن از سوژه نقد خدای نکرده اعتباری به او بخشیده شود. انگار اگر مخاطبی نتواند از ظرافت تلمیحاتشان متوجه مقصود شود، همان بهتر که بی‌بهره بماند. انگار خواننده‌ای که از سد معماهای عموما آشکار متن نگذرد اذن دخول ندارد. گویی مرتبه‌شان بالاتر از این است که وقت خود را صرف حقارت افرادی نازل بکنند. انگار کلامشان غنی‌تر از آن است که به اشاره مستقیم آلوده شود.

اگر موضوعی ارزش نقد داشت، خوب است ادب آن رعایت شود. گوشه و کنایه چرا؟ نیشخند و طعنه چرا؟ مگر عزتی که ادب و حقیقت به گوینده می‌بخشد کمتر از قدرت جعلی‌ای است که تحقیر برایش می‌خرد؟ چه فضیلتی است در این لحن همزمان دریده و مثلا پرده‌پوشانه؟ این ادبیات لمپنی گعده‌ای و کر و کر خندیدن‌ها که متاسفانه در محافل سیاسی رایج است چطور سرایت کرده به محافل فکری؟ اخلاقی نیست. مولد نیست. خنده دار هم نیست. باشد هم از خنکای لودگی فراتر نمی‌رود.

نقد باید هویتش را به پشتوانه حقیقت بگیرد نه جادوگری با الفاظ. منطق بحث است که باید مخاطب را همدل کند نه سحر واژگان. هدف باید روشنایی باشد نه پرده پوشی، روشنگری باشد نه تهییج. استواری استدلال سکسی‌تر از زیرکی‌های شیطنت‌آمیز است. پیراستگی نوشته فاخرتر است از تکلف‌گویی‌های زورکی. بیان روشن تناقصات بامزه‌تر از لودگی‌های زورچپان به اسم طنز است. تمسک به ادب اعتبار آفرین‌تر از تحقیر است. صراحت شجاعانه است. اخلاقی است. رادیکال است. حتی دلنشین‌تر از این سجع‌های لوس و تصنعی است.

+ نوشته شده در شنبه دهم تیر ۱۴۰۲ساعت 3:45 توسط وحید وحدت |

من شخصا به این تعجیل‌ها در چسباندن یک تحلیل پیشینی که ملت از فریزر نظرات کارشناسی‌شون در میارن و 144 ثانیه می‌ذارن تو مایکروویو توئیتر و به خوردمون می‌دن بدبینم.

آقای نبوی به عنوان مثال بلافاصله بعد از خبر قتل بابک خرم‌دین یک مطلب کوتاه گذاشته که این نشانه فروپاشی اجتماعیه. بعد هم مطلبی که ده سال پیش نوشته را به عنوان تحلیل همین وضعیت منتشر کرده. ده ساله تحلیل تغییری نکرده فقط مصداق‌ها عوض شده. تحلیل هم نیست؛ فقط برای ما ناآشنایان به ترمینولوژی جامعه‌شناسانه تعریف پدیده را آورده: «به این می‌گویند فروپاشی اجتماعی.» تمام. وقت کسی هم با بررسی داده‌های الکی تلف نمی‌شه. «زیاده عرضی نیست.»

یا نمونه دیگر آقای عبدی که مساله را کلا برای ما حل کرده: اضمحلال نهاد خانواده. بریم سراغ مساله بعد. نکته من این نیست که فشار نامتوازنی بر کانون خانواده وجود نداره یا فروپاشی اجتماعی رخ نداده بلکه نگرانی من از این بابته که تحلیل‌های انتزاعی این‌چنینی پیچیدگی مساله را فرومی‌کاهند به تزهای پیشینی ساده‌ای که ظاهرا از فرط عیانی یک حس بی‌نیازی کاذبی به داده‌های بیشتر ایجاد می‌کنند. اصلا این تئوری‌های فست‌فودی نسبت به داده‌های جدید واکسینه‌اند. ده سال هم بگذره، انگار نه انگار. خللی، تغییری، آپدیتی؟ ابدا. گوش تحلیل‌گر را سنگین می‌کنه به امواج مزاحم. حالا یکی هم بگه طرف جانیه، دختر و دامادش را هم کشته، اصلا آنتن نمی‌ده که صدایی برسه.

ولی آیا تئوری‌های دوسه‌کلمه‌ای فروپاشی اجتماعی و فرسودگی نهاد خانواده و سیستم آموزشی معیوب و آنومی اجتماعی و بی‌اعتمادی به نظام ارزشی رسمی و رژیم سرکوب و رفیق ناباب متوسط سالانه قتل 500 فرزند توسط والدین در آمریکا را هم توضیح می‌ده؟ یا قتل روزانه یک فرزند توسط والدین در استرالیا؟ شاید بی‌تحلیلی از این اظهارنظرهای کارشناسی کم‌خطرتر باشه چون دست‌کم ضرورت یک مطالعه همه‌جانبه را زیر سوال نمی‌بره. مثل مطالعاتی که من آمارهای آمریکا و استرالیا را از آن‌ها ارایه دادم. اولی به سه دهه سابقه قتل در آمریکا نگاه کرده از سال 1976 تا 2007 و دومی دوازده سال بین 2000 تا 2012 را مورد تجسس قرار داده. و نتایج هم حیرت‌آورند. از توضیح توزیع سنی و جنسی مقتولان تا دسته‌بندی انگیزه‌ها تا میزان نامیزان تیتوسترون قاتلین تا تفاوت ادوات قتل فرزندان و فرزند خواندگان. تازه آخر هم مدعی کشف و حل مساله نیستند.

+ نوشته شده در شنبه دهم تیر ۱۴۰۲ساعت 3:36 توسط وحید وحدت |