مطلب اعلیحضرت شاه ایران آنست که به امداد دولت و دوستی حضرت شاه انگلیس، تفلیس [را] از چنگ روس دیوس مستخلص گردانیم. وزیر گفت: چنانکه جماعت مذکوره را به سعی امداد از شهر مسطور آوراه سازیم و دیگر باره اهل آن سرزمین شیوه نفاق را آیین خود ساخته، بلده مذکور را به تصرف روس درآوردند، چون خواهد بود؟ گفتم: اهل نفاق پیش از این در آن مملکت بسیار بود، الحمدلله و المنه نمک خوان احسان قبله عالم، برخی را کور و بعضی را گرفتار تیغ آبدار و پاره [ای] را زنده به گور کرد.
حیرت نامه، میرزا ابوالحسن خان ایلچی، ص 178
سطور فوق بخشی از تحلیل اسلاوی ژیژک است از تاثیر ویکی لیکس در بازکردن چشم ها به روی استبداد پنهان دولت های لیبرال نما. ترجمه من از این نوشته در بخش اندیشه روزنامه شرق منتشر شده است. اگر علاقه مندید بدانید دستاورد بزرگ تر ویکی لیکس از نظر ژیژک چیست، مشروح مقاله را از این پیوند بخوانید:
http://sharghdaily.ir/Modules/News/PrintVer.aspx?News_Id=37995&V_News_Id=&Src=Main
بعد از ملاقات از مواجب و سیورسات سپاه مذکور [جندق، عثمانی] پرسیدم. گفتند ما را سیورسات و مواجب نیست، فی سبیل الله به جهاد می رویم و از این معنی خوشنودیم. با خود گفتم سبحان الله... این جماعت را اهل ایران بد مذهب و سنی می دانند و خود را شیعه می خوانند؛ با وجود اینکه سلطان ایران خلدالله ملکه مواجب و سیورسات با انعام می دهد، ایشان کمر به جهاد کفاری چنین، که خداوند بی مانند را بدتر از این گروه مخلوقی نیست، نمی روند. غریب تر این که به دست خود شهر و ده خود را به تصرف روسیه می دهند و فخر خود می دانند. نعوذ بالله من غضب الجبار.
میرزا ابوالحسن خان ایلچی، سفرنامه لندن، 71
روز سه شنبه 24 ماه ربیع الثانی است، سنه 1273. امروز صبح رفتم در خانه، باز مجلس اجلاس بود، فراش مرا خبر نکرده بود، حاجب الدوله در خلوت خبر کرد. رفتیم به همان اتاق. نهار صدراعظم را آوردند خوردیم، بعد گفتگو شد. دیروز استخاره کردند. همه بد آمد سوای جنگ. آیه جهاد آمده بود. امر و خواندند آیه را. حکم جنگ شد. (بهمن میرزا بهاءالدوله)
این شیوه بی عصمتی در شهر مذکور [ینکچری، عثمانی] شایع شده و قبح افعال شنیع از نظرها محو گردیده، چنانچه نسوان غربا را به رضا و غیر رضا به خانه های خود برده، خواهش های خود را معمول [می دارند]. اتفاقا زنی از اکابر مهتر مرا فریفته به خانه خود برده بود. در وقتی که به اعلی مرتبه عمارت خود نشسته بودم، از این مقدمه مطلع شده، همان ملازم را از آن بلندی به زمین افکندم و سر و دست او شکستم. اعیان و اشراف شهر از این معنی مخبر گردیده تعجب ها کرده و آفرین ها گفتند. القصه، عصمت من در شهر شهرت یافت.
میرزا ابوالحسن خان ایلچی، سفرنامه لندن، 80