پنج سال پیش مقاله زیر را در اعتمادملی منتشر کردم. گمان کردم بد نباشد در آرشیو هفت سنگ نیز آن را پست نمایم، بلکه این کرکره نیمه باز، رونقی به کسب و کار دکان هفت سنگ بدهد:
يكم: تزار كه نمي توانست مرگ مادر تازه از دست رفته اش را باوركند، هرگونه
مراسم سوگواري در سرزمين خويش را ممنوع اعلام كرد : «ضيافت شام دربار
بايد همچون گذشته با حضور ملكه مادر برپا شود..»
دستور
تزار كه در روزهاي نخست موجب ترس و تهوع دوشيزگان دربار و شاهزادگان
خردسال مي شد، البته نتوانست با گذشت زمان به امري عادي بدل شود. چرا كه
جسد ملكه مادر كه با تشريفات خاصي بر سر ميز شام حضور مي يافت، متعفن شده
بود. حتي به تدريج آرايشگران دربار نيز در گريم اعضاي پوسيده چهره مادر
درماندند. تا آن جا كه پس از گذشت هفت روز، كرم ها در اندام گنديده ملكه و
حتي بر روي ميز غذا مي لوليدند.
دوم: ارگ پير
اگر مي دانست روزهايي اين چنين پيش رو دارد، ترجيح مي داد در غفلت معماران
سرمست از مدرنيسم، آسوده در بسترش جان بسپرد. افسوس كه اجل مهلتش داد (!) تا
سايه ميراث فرهنگي بر سرزمين مادري اش بگسترد.
ارگ،
گرچه از ناسپاسي و نسيان زمانه دلگير نبود اما مي پنداشت اينك در كهولت،
تكريمش خواهند كرد، داستان هاي نگفته اش را خواهند شنيد و زخم هاي كهنه اش
را بر خواهند چيد. آنها اما گوششان از پند پر بود و حوصله شان از فسانه
تهي.
جامه نو در بر ارگ كردند تا زخم هايش عريان
نباشد. چروك هاي چهره اش را با كرم پودري از كاهگل پوشيدند. تاجي از كنگره
هاي لوس و كفشي از سنگفرش شيك به او دادند. به جاي پزشكان حاذق، آرايشگران
خوش ذوق بر بالينش آوردند. نورهاي زرد و سرخ و آبي به او تاباندند و ضيافت
ها و كنگره ها برايش برپا كردند ...
چشم چون گشود،
ديد در روزگار پيري به هيبت تلخكي درآمده كه مدعيان سنت، گيوه به پا و ژل
زده، گردش را گرفته برايش دست مي زنند تا برقصد.
هرچه
آرايشگران رخساره اش را گلگون تر نشان دادند از درون فرتوت تر مي شد.
نگران صداي جرينگ سكه هايي كه به شاباش خوش رقصي او در كلاه ديگري مي افتاد
نبود، آنچه عذابش مي داد نگاه هايي بودكه آنها را به خوبي مي شناخت، همان
چشمان بي فروغ و غفلت زده ديروز، كه امروز اداي ديدن را به اطوار زمانه در
مي آوردند.
سرمستان مدرنيسم به سوسول هايي سنت زده
بدل شدند با نگاه هايي سنگين و گوش هايي سنگين تر. صداي ارگ را نشنيدند و
نشنيده گرفتند.
...تا در آن بامداد شوم زمين غريد و بم لرزيد و ارگ فرو ريخت.
سوم: جان راسكين (1) مي
نويسد: «يك بناي باستاني به مثابه يك سند تاريخي است» (فلامكي177:1380)
و همين آموزه هاي تاريخي، فرهنگي و معماري است كه آن را واجد ارزش مي كند.
او اولين اصل از نظريه باززنده سازي خود را «فنا پذيري» نام مي نهد (2) و
اين باور را تبيين مي كند كه بايسته است براي هر بنا عمري قائل شد و چون
هرجماد ديگري مرگ محوش را پذيرفت (حبيبي، مقصودي 377:1384).
راسكين
هرچند به استناد اين رهيافت، در مواجهه با بناهاي تاريخي رويكردي منفعل
و غير سازنده دارد. اما مي توان با برائت از اين ضعف ساختاري انديشه
رمانتيك (3)، درجهت بهره گيري حداكثري از ارزش هاي تاريخي، فرهنگي و حتي
اقتصادي هر بنا كوشيد تا مرگ آن به تعويق افتد (4). آنسان كه فراخور تعريف اين
مفهوم بسيط است:
«مرمت (5) عبارت از مداخله هاي
فني-عملي است كه به منظور تضمين تداوم زماني يك اثر هنري صورت مي گيرد» (فلامكي11:1380). با اقدامات البته اصولي، زيربنايي و بهره گيري از اقسام
طرح هاي مرمت اعم از حفاظتي، سبكي، تكميلي و تاريخي.
آنچه
اما بيش از همه در نسخه ايراني اين طبابت مي نمايد، فقدان پروبلماتيك مرمت
است نزد ميراث وران اين مرز و بوم. آنگاه كه چهره پردازان بر مسند پزشكان
گرده نهند، مداوا به مُسكن بدل مي شود و تفكر در باب مرمت به كارشناسي و
مديريت آثار تاريخي تقليل مي يابد. مرمتگران ارگ گرچه با خوانشي مخدوش، به
معنايي موهوم درباب «رهايي آينده از گذشته» (6) التفات يافتند اما آنچه
در تصورشان ناصور است تصويري انتزاعي وپاستورال از امر تاريخي است كه
رهاشان نكرده. دل سپرده به اين تاريخ ناموجود به بازآفرينش آن معماري مجعول
همت گماردند.
اكنون نيز كه مرگي چنين دلخراش بر
ارگ حادث شده گويي تزارهاي ميراث فرهنگي ياراي باورش ندارند. رژ لب هاشان
را از غلاف درآورده تا به جان چهره متلاشي ارگ بيفتند و آنچنان دوباره با
طاق و كنگره و مشبك و سنگفرش بپوشندش كه از روز اول هم بهتر شود و حتي سنتي
تر!
مي توان به سان گذشته، آثار همه زلزله هاي وارد
بر آن را با دم مسيحايي كاهگل پوشاند و پاساژ ارگ را رفيع تر از پيش به
هاله هاي سرخ و زرد و آبي مزين كرد تا نخوت و هويت به سرمستان سنت بفروشد و
چشمان هرزه شان را با رقص هوس انگيز آن ارضا كند.
روح
ارگ اما آرامش ندارد گويي كرم هايي در آن مي لولند. هنوز گوشي مي جويد
براي آوازهايش و سينه اي براي رازهايش.
مرگ ارگ را
بپذيريم كه «هر آنچه وجود دارد شايسته ويراني است» (گوته1382 :388).
با دقت و وسواس موميايي اش كنيم تا گزندي ديگر پيكرش نيازرد. به رسم امانت
نگهش داريم براي فردايي كه زنگار گوش ها شسته شده است براي شنفتن مشق ارگ.
بناي تاريخي پاساژ نيست، موزه هم نيست، دانشگاهي است كه شرط ورودش «شنيدن» است.
پی نوشت ها
1- جان راسکین (1818-1900) نويسنده، حقوقدان و منتقد
اجتماعي- هنري انگليسي
2-اصل چهارم مرمت راسكين
كه ناظر به «عدم دخالت» در كالبد بناهاي يادواره اي گذشته مي باشد
مويد همين نگاه منفعل است (حبيبي، مقصودي 377:1384).
3- تفكري كه بيشتر در پي تمايلات آرماني منتزع از ديناميسم زندگي روزمزه به
پيگيري نظريات ذهني و شاعرانه افراطي مي پردازد (فلامكي122:1380).
4-
بديهي است كه «مرگ هيچوقت مهماني نيست كه مقدمش را خيلي گرامي بداريم» (گوته422:1382).
5- از لغت نامه بين المللي
معماري و شهرسازي
6- وجه دوم از تعريف يونسكو از
مرمت در اواخر دهه 1990 (حبيبي، مقصودي1384: 99)
منابع:
حبيبي، محسن. مقصودي، مليحه 1384 : مرمت شهري چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران.
فلامكي، محمد منصور 1380: باززنده سازي بناها و شهرهاي تاريخي چاپ چهارم، انتشارات دانشگاه تهران.
گوته، يوهان ولفگانگ 1382 : فاوست ، ترجمه م.ا. به آذين،چاپ سوم، انتشارات نيلوفر.