در این نوشته به مطالبات اخیر نژادی در آمریکا خواهم پرداخت و سعی خواهم کرد سهم سیاست‌های معماری و شهرسازی را در وضعیت تبعیض‌آمیزی نژادی آمریکا بیان کنم. از پرداختن مطول ظرایف تخصصی پرهیز می‌کنم تا متن از حوصله علاقه‌مندان به مباحث اجتماعی اقتصادی نیز خارج نشود. ساختار این نوشته بر سه بخش استوار است: در بخش نخست مساله تبعیض در دستگاه امنیتی و قضایی آمریکا بررسی می­شود؛ در بخش دوم، عوامل تاثیرگذار بر شکاف عمیق اقتصادی میان جوامع سیاه‌پوست و سفید‌پوست آمریکا تشریح می­شوند؛ و در بخش آخر، سهم محیط مصنوع، خصوصا ضوابط مرتبط با محلات مسکونی، در تبعیض­های اقتصادی اجتماعی که بر سیاهان روا داشته می‌شود زیر ذره بین قرار می‌گیرد.

با این مقدمه یک راست به سراغ صورت مساله در شکل آشکار آن یعنی خشونت پلیس آمریکا نسبت به سیاهان می‌رویم. تصاویر و فیلم‌های دردناک و منزجرکننده از برخوردهای خشن و بعضا مرگ‌بار پلیس آمریکا به سیاه‌پوستان تا چه اندازه وضعیت عمومی این تقابل را نمایندگی می‌کند؟ بر اساس آماری که سی‌ان‌ان منتشر کرده، تیراندازی پلیس به مرگ نزدیک به ۱۰۰۰ نفر در سال ۲۰۱۸ منجر شده است؛ مقایسه کنید با تعداد این کشته‌شدگان در انگلیس که فقط یک نفر است. در بازه زمانی ده ماه از ژوئن سال ۲۰۱۵ تا مارس ۲۰۱۶، بیش از ۱۳۰۰ مرگ مرتبط با دستگیری ثبت شده است؛ بیش از ۴ نفر در روز. در واقع به ازای هر صدهزار دستگیری در آمریکا، ۱۲ نفر کشته می‌شوند (توجه کنید که این آمار، شش برابر انگلستان است) [۱]. خب، ممکن است تفاوت تعداد دستگیرشدگان دو کشور عامل این اختلاف باشد. اما در سال ۲۰۱۸ در آمریکا بیش از ده‌میلیون و سیصدهزار نفر دستگیر شدند، یعنی ۳٪ جمعیت در حالی که نسبت تعداد دستگیری‌ها به جمعیت در انگلستان یک سوم این رقم است.

نتیجتا عجیب نیست وقتی متوجه می‌شویم که آمریکا، با داشتن ۲/۲ میلیون نفر در حبس، بزرگ‌ترین جمعیت زندانی جهان را دارد؛ این رقم به نسبت جمعیت کل کشور می‌شود ۶۶۵ نفر به ازای هر صدهزار نفر (تقریبا ۹ برابر آلمان و بیش از ۱۶ برابر ژاپن) [۲]. بیش از ۱٪ از جمعیت ایالت‌های اوکلاهوما، لوئیزیانا، و می‌سی‌سی‌پی در سال ۲۰۱۸ زندانی بوده‌اند.

با این حساب ممکن است علت بالا بودن آمار سیاهپوستانی که به خشم پلیس گرفتار می‌شوند صرفا به بالا بودن میزان خشونت پلیس در آمریکا منتصب شود؛ اما این همه مساله را توضیح نمی‌دهد. مثلا در حالی ۳۸٪ کل زندانیان آمریکا سیاه‌پوست هستند که این گروه تنها یک هشتم جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند. خب شاید ادعا شود که سهم جرم و جنایت هم میان این گروه به همین نسبت بالاست. آمار این ادعا را تا حدی تایید می‌کند؛ مثلا ارقام سال ۲۰۱۸ نشان می‌دهد که ۵۳٪ کل قتل‌ها و ۶۰٪ کل سرقت‌ها در آمریکا توسط سیاه‌پوستان انجام شده است. البته باید توجه کرد که این گونه آمار در موارد بسیاری کارکرد خوداثباتی دارند. برای مثال در حالی که بیشترین مصرف ماریجوانا (که در بسیاری از ایالات آمریکا غیرقانونی است) در خوابگاه‌ها و مراکز دانشگاهی رخ می‌دهد، یا مصرف کوکائین در وال استریت رایج است، بیشترین بازرسی در محلات سیاه‌پوستان رخ می‌دهد که نتیجه آن بالا رفتن سابقه و محکومیت در این گروه است که طبیعتا به معنای آن نیست که سیاهان بیشترین مصرف‌کننده مواد مخدر در آمریکا هستند. از طرف دیگر این گونه آمار نباید در رفتار انسان‌ها (به لحاظ اخلاقی) و خصوصا پلیس (به لحاظ حقوقی) در مواجهه با سیاهان تاثیر بگذارد که چرا تعلق خاطر هویتی به هیچ گروه نژادی (قومی، دینی، جنسی) نمی‌تواند و نمی‌باید سنجه اخلاقی و حقوقی یک انسان باشد. با این مقدمه، آیا می‌توان گفت پلیس آمریکا در مواجهه با مردمی که مجرمیت آن‌ها هنوز اثبات نشده بی‌طرف می‌ماند و حقوق فردی و کرامت سیاهان را حفظ پاس می‌دارد؟

بررسی ۲۰میلیون ایست پلیس نشان می‌دهد که سیاهان دو برابر بقیه توسط پلیس متوقف می‌شوند و چهار برابر مورد تجسس قرار می‌گیرند. این در حالی است که احتمال به همراه داشتن مواد مخدر در سفیدپوستان بیشتر از سیاه‌پوستان است. مطالعه‌ای که ژورنال آمریکایی سلامت در سال ۲۰۱۶ منتشر کرده مدعی است که مردان سیاه‌پوست چهار برابر بیش از مردان سفید‌پوست در معرض رفتار خشونت‌بار پلیس هستند و سه برابر بیشتر احتمال دارد توسط پلیس کشته شوند. [۳] البته منتقدان این ارقام ادعا می‌کنند تعداد سیاه‌پوستان آمریکایی که در سال ۲۰۱۹ در مواجه با پلیس کشته شده‌اند یک‌چهارم کل کشته‌شدگان است و این‌که در مواردی که فرد کشته شده غیرمسلح بوده است، سهم سیاهان ۹ نفر از مجموع ۲۸ کشته بوده است. در هر دو این موارد، و با فرض صحت آمار، باز هم تعداد سیاهان کشته شده به نسبت سهم‌شان از کل جمعیت بسیار بالاست.

البته می‌توان به چهار مطالعه مهم اشاره کرد که نتوانسته‌اند ردی از تبعیض نژادی را در تیراندازی‌های پلیس ردیابی کنند. برای نمونه رولاند فرایر، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد، ۱۳۳۲ مورد تیراندازی پلیس ده شهر مهم را در سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۵ مطالعه کرده است و به این نتیجه رسیده که گرچه پلیس در مواجهه با سیاهان بیشتر متوسل به زور می‌شود، اما در صورتی که با مقاومت روبرو نشود، کمتر (از هنگام مقابله با سفیدپوستان) دست به اسلحه می‌برد. پلیس هیوستن، برای نمونه، در مواجهه با سیاهان ۲۰٪ کمتر متوسل به تیراندازی می‌شود.

با این همه، مطالعات صورت گرفته (از جمله مقاله فرایر) در این مساله اتفاق نظر دارند که خشونت (غیرمرگبار) پلیس به طور روشنی بیشتر دامن سیاهان را می‌گیرد. نمونه‌های موردی هم موید همین الگوی تبعیض هستند. مثلا احتمال اعمال خشونت علیه سیاهان توسط پلیس مینیاپولیس هفت برابر سفید‌پوستان است. در نیویورک هم مطالعه هفتصدهزار نمونه بازرسی در سال ۲۰۱۱ نشان داد که نزدیک به ۴۲٪ از کل بازرسی‌ها از مردان سیاه و لاتین در گروه سنی بین ۱۴ تا ۲۴ سال انجام شده در حالی که این گروه کمتر از ۵٪ از جمعیت کل را شامل می‌شوند. آمار سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ نشانگر این است که سیاهان این شهر ۱۷٪ بیشتر احتمال دارد که مورد خشونت پلیس واقع شوند.

همین الگوی تبعیض را می‌توان در کلیه مراحل قضایی نیز رصد کرد که از حوصله این نوشته خارج است. اما برای نمونه دادستانی ایالت کالیفرنیا در یک بازه ۱۲ ساله سیاهان را از هیات منصفه ۷۲٪ از پرونده‌های تجدید نظر ایالتی حذف کرده، در حالی که این عدد برای سفیدپوستان در همین دسته از پرونده‌ها تنها نیم درصد بوده است. یا مثلا در پرونده‌های قتل ایالت کارولینای شمالی از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۷ در صورتی که مقتول سیاه‌پوست بوده باشد، احتمال محکومیت قاتل به مرگ یک سوم بوده است. از طرف دیگر در ۹۹٪ از کل قتل‌هایی که پلیس در سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ مرتکب شده، هیچ اتهامی متوجه مامور پلیس نشده است، چه برسد به تشکیل دادگاه و محکومیت [۴].

گرچه برخی از معیارهای نژادی رفتار دستگاه امنیتی آمریکا در حال بهبود است [۵]، با این حال خشونت نامتناسبی که سیاهان از نهادهای متولی امنیت جامعه دیده‌اند غیرقابل انکار است. مولفه‌های بسیاری در سرکوب سیاهان دخیل است، اما فهم این عوامل متکثر بدون توجه به وضعیت اقتصادی جوامع سیاهان آمریکا ناقص است. به نظر می‌رسد مهم‌ترین مولفه‌ای که عمق استثمار اقتصادی سیاهان آمریکا را نشان می‌دهد دارایی آنان است. متوسط ارزش ویژه [۶] یک خانواده سفید‌پوست در آمریکا ۱۷۱ هزار دلار است که بیش از ده برابر از ارزش ۱۷هزار دلاری خانواده‌های سیاه‌پوست بیشتر است. جالب این‌جاست که این شکاف از سال ۱۹۵۰ سالانه افزایش یافته [۷] به طوری که امروز اختلاف ثروت دو نژاد سیاه و سفید امریکا بیشتر از اوایل سده قبل است. از طرفی وضعیت فقر در میان سیاهان بهبود یافته است. در سال ۱۹۴۰، ۸۷٪ سیاهان زیر خط فقر بوده‌اند، اما در سال ۱۹۶۰، این نسبت به ۴۷٪ و سال ۲۰۱۸ به ۲۱٪ کاهش یافته است (که البته باز هم بیش از دو و نیم برابر سفید‌پوستان است). سوال این جاست که با وجود بهبود وضعیت فقر، اختلاف ده برابری سرمایه‌ای خانواده‌های سیاه‌پوست و سفید‌پوست از کجا ناشی می‌شود؟

آیا آمار بیکاری می‌تواند این اختلاف هنگفت را توضیح دهد؟ در ماه آوریل گذشته، آمار سیاهان بیکار به ۷/ ۱۶٪ رسید که گرچه بالاترین رقم از سال ۲۰۱۰ است، اما تنها ۵/ ۳٪ بیشتر از بیکاران سفید‌پوست بوده. البته وضعیت فعلی با توجه به همه‌گیری کرونا و شرایط قرنطینه قدری غیرعادی است به طوری که در دهه‌های گذشته آمار بیکاران سیاه معمولا دوبرابر سفیدپوستان بوده است. ضمنا تا سال ۱۹۵۰ اختلاف چشمگیری میان آمار جوان بیکار سیاه و سفید وجود نداشته است. شاخص دیگری که اختلاف نژادی در محیط کار آمریکا را عیان می‌کند، کم‌کاری [۸] سیاه‌پوستان است که سال ۱۹۹۴ به این سو نزدیک به دو برابر سفیدپوستان بوده است.

با این همه، اختلاف ده برابری داشته‌های خانوار سیاه و سفید آمریکا هنوز نیازمند توضیح است: توضیحی که شاید بخشی از آن را بتوان به متوسط درآمد سپرد. متوسط درآمد خانوده‌های سیاه‌پوست کمی بیش از ۴۱هزار دلار است که ۶۰٪ درآمد ۷۰هزار دلاری خانوده‌های سفید‌پوست است. ممکن است گفته شود که متوسط سنی سیاهان آمریکا ده سال جوان‌تر از سفیدپوستان است که این می‌تواند تا حدی اختلاف درآمد را توجیه کند. ضمن آن که سطح تحصیلات نیز می‌تواند روی درآمد اثر بگذارد. هرچه باشد احتمال داشتن مدارک تحصیلی تخصصی در سران خانوده‌های سفیدپوست ۳۹% است که ۱.۷ برابر بیشتر از همتایان سیاه‌پوست است. از طرفی ۹۱٪ از محصلین سفید‌پوست مقطع دبیرستان خود را کامل می‌کنند و از آن گروه ۷۲٪ همان سال در دوره‌های بالاتر نام‌نویسی می‌کنند. در قیاس، ۸۶٪ از سیاهان موفق به اتمام دوره دبیرستان می‌شوند و از این گروه ۴۴٪ وارد مقاطع بالاتر می‌شوند. اما میزان درآمد برحسب سطح تحصیلات (و در تمامی مقاطع) به طور چشمگیری تحت تاثیر نژاد است به طوریکه درآمد متوسط خانواده های سفید با مدارج تحصیلات تکمیلی هفت برابر از سیاهان هم‌رده خود بیشتر است. اما این اختلاف درآمد میان سیاه‌پوستان و سفید‌پوستان نمی‌تواند تمامی اختلاف ثروت دو نژاد را توضیح بدهد، چرا که این شاخص، برخلاف میزان داریی دو گروه، از سال ۱۹۷۰ تغییری نکرده است. حتی باید اشاره نمود که درآمد متوسط مردان سیاه‌پوست، گرچه امروز از سال ۲۰۰۰ نیز کمتر است، اما از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۶۰ چهار برابر افزایش داشته در حالی که این رشد برای مردان سفیدپوست تنها سه برابر بوده است.

آیا نحوه هزینه کرد می‌تواند بخشی از اختلاف هنگفت ثروت در خانواده‌های سیاه‌پوستان را توضیح دهد؟ سیاهانی که سطح درآمدی مشابه سفیدپوستان داشته‌اند به طور متوسط ۱۷٪ کمتر برای تحصیلات هزینه کرده و در عوض۳۲٪ بیشتر صرف کالاهای نمایشی[۹] (نظیر ماشین و لباس و جواهرات) می‌نمایند. مثلا احتمال این که زنان سیاه‌پوست روی ماشین‌های گران‌قیمت، اشیاء تزئینی، و جواهرات هزینه کنند به ترتیب ۱۴٪، ۱۶٪، و ۹٪ بیشتر از زنان سفیدپوست است. مطالعه‌ای از سال ۲۰۱۳ نشان می‌دهد که سیاهان ۱۴٪ بیشتر از سفیدپوستان صاحب گوشی‌های هوشمند بوده اند. آیا می‌توان این الگوهای مصرف را کمی کرد تا سهم این الگوی مصرف در انباشت سرمایه مشخص شود؟ پژوهشگران بانک مرکزی سن لوئیس تصمیمات اقتصادی ۴۰۰هزار خانوار را در بازه زمانی ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۳ زیر نظر گرفتند. آن‌ها شاخصی را برای مقایسه تصمیمات سالم اقتصادی که منجر به انباشت دارایی می‌شود (مثل پس‌انداز پول، پرداخت منظم قبض‌ها و وام‌ها، و نسبت درآمد به بدهی) تدوین کردند. نمره سیاهان بیش از ۱۵٪ کمتر از سفیدپوستان است. جالب این‌جاست که با بالا رفتن سطح تحصیلات، گرچه این شاخص برای سیاهان رشد می‌کند اما شکاف با الگوی مصرف سفیدپوستان بیشتر می‌شود. با این وجود، نحوه هزینه کرد فقط ۲۰٪ از اختلاف نژادی ثروت را توضیح می‌دهد.

شاید انباشت دارایی‌های میان‌نسلی به شکل میراثْ مابقی این شکاف را توضیح دهد خصوصا با توجه به این‌که تنها در همین سال ۲۰۲۰ پیش‌بینی می‌شود که آمریکایی‌ها نزدیک به ۷۶۵ میلیارد دلار از طریق ارثیه دریافت نمایند. میراث در آمریکا مشمول مالیات ناچیزی می‌شود که نتیجتا اختلاف عمیق طبقاتی را از یک نسل به نسل دیگر انتقال داده و شکاف اقتصادی را گسترده‌تر می‌کند. همین مساله به تنهایی ارجاع به تاریخ برده داری را، نه به مثابه سوگواری بر ظلمی منتزع از وضعیت روزمره سیاهان بلکه به عنوان گذشته‌ای زنده و تاثیرگذار، معنادار می‌کند. ۴میلیون برده‌ای که چرخ اقتصاد آمریکا را می‌چرخانده‌اند، در زمان تصویت اعلامیه آزادی بردگان، خود به عنوان یک دارایی سه میلیارد دلار بیش از مجموع تمامی سرمایه‌های مالی آمریکا (از راه آهن تا کارخانجات) ارزش داشته‌اند. این ارزش مستقل از سهم آن‌ها در تولید ثروت است. تا سال ۱۸۳۶ نیمی از فعالیت اقتصادی آمریکا از پنبه‌ای بود که بردگان تولید می‌کردند. در سال ۱۸۴۰، ۵۹٪ از صادرات آمریکا را پنبه تشکیل می‌داد. یک سوم درآمد سفید‌پوستان در ۷ ایالت مرتبط با کشت پنبه از طریق برده‌داری تولید می‌شده است. بی‌جهت نیست که در سال ۱۸۶۰ و در آستانه آزادسازی بردگان بیشترین تراکم میلیونرهای آمریکا در مناطق حول رودخانه می‌سی‌سی‌پی بوده است. ثروتی که از طریق میراث به نسل‌های بعد منتقل شد.

اما تاثیر مستقیم‌تر انتقال بین نسلی ثروت بر وضعیت امروز سیاه‌پوستان آمریکا چگونه است؟ دریافت ارثیه (گرچه تنها ۴٪ از درآمد سالانه خانوار را تشکیل می‌دهد) به طور متوسط به رشد ۱۰۴هزار دلاری ثروت خانواده‌های سفیدپوست منجر می‌شود در حالی که این رقم در خانواده‌های سیاه‌پوست فقط ۴هزار دلار است. اقتصاددانان آمریکا معتقدند که میراث ۴۰٪ از کل ثروت این کشور را تحت تاثیر قرار می‌دهد. البته در کشوری که سه شهروندش بیش از نصف جمعیت آن کشور ثروت دارند این رقم ممکن است گمراه کننده باشد. دست کم ممکن است نماینده درستی از وضعیت بخش بزرگی از جامعه نباشد. مطالعه مداوم ۱۷۰۰ خانوار (که به عنوان حجم نمونه جمعیت هدف جامعه آمریکا را نمایندگی می‌کند) در طول بازه زمانی ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۹ نشان می‌دهد که میراث تنها ۵٪ از اختلاف نژادی ثروت را توضیح می‌دهد. اگر همچنان به نظرتان توضیح اختلاف نژادی ثروت صرفا از طریق درآمد، میراث، و هزینه‌ها ناکافی است، علتش آن است که یک شاخص مهم از قلم افتاده است. شاخصی که همین مطالعه ذکر شده روی ۱۷۰۰ خانوار نشان می‌دهد که ۲۷٪ از شکاف نژادی دارایی در آمریکا وابسته به آن است: مسکن و به طور مشخص، طول مدت خانه‌دار بودن.

مسکن می‌تواند به عنوان یک پناه‌گاه سرمایه‌ای نقش زیادی در انباشت ثروت یک خانوار ایفا کند. گرچه استطاعت خرید مسکن در خانواده‌های سیاه‌پوست پایین‌تر است، به گونه‌ای که طبق گزارش مرکز آمار آمریکا که مالکیت خانه در میان سیاه‌پوستان در همین ربع نخست سال ۲۰۲۰، ۳۰٪ کمتر از سفیدپوستان بوده، اما اتفاقا خانواده‌های سیاه‌پوست سهم بزرگ‌تری از آمال‌شان را بر مسکن متمرکز می‌کنند. به طوری که ۵۷٪ ثروت خانواده‌های سیاه به ارزش خانه‌شان گره خورده در حالی که این رقم برای سفیدپوستان تنها ۴۱٪ است.

اما تصور کنید مجبور باشید از طرفی برای یک کالای مشخص بیشتر از بقیه پول بپردازید و از طرف دیگر به محض خرید افت بیشتری بر قیمت کالایتان وارد شود. داستان مسکن سیاهان وضعیتی مشابه دارد. به علت تمکن مالی پایین‌تر، خانوده‌های سیاه پول پیش کمتری برای خانه می‌گذارند. نسبت سفید‌پوستانی که بیشتر از ۲۱٪ هزینه پیش‌پرداخت خانه می‌کنند بیش از دو برابر سیاه‌پوستان است [۱۰]. در مقایسه با نیمی از سیاه‌پوستان، تنها ۳۷٪ از سفید‌پوستان کمتر از ۱۰٪ هزینه پیش پرداخت‌خانه می‌کنند. نتیجتا سودی که سیاهان باید برای وام مسکن بپردازند و در نتیجه قیمت تمام شده خانه برایشان بیشتر است. به گزراش فوربز حتی در مواردی که اعتبار سیاهان با سفیدپوستان یکی است، شرایط وامشان همچنان نامناسب‌تر می‌ماند. در سال ۲۰۱۵، ۷۳٪ از خانواده‌های سفید‌پوست توانستند وام مسکن با سود پایین‌تر از ۵٪ دریافت کنند در حالی این نرخ تنها شامل حال ۶۶٪ از خانواده‌های سیاه‌پوست شد.

با توجه به قیمت بالاتر تمام شده برای مسکن (به علاوه عوامل اقتصادی دخیل که پیشتر ذکر شد)، خانه‌های سیاه‌پوستان در سال ۲۰۱۹ کوچک‌تر (به طور متوسط ۱۶۷ متر مربع) و ارزان‌تر (به طور متوسط ۲۲۸ هزار دلار) بوده است. شاید این وضعیت تا حدی توضیح بدهد که چرا سیاه‌پوستان متمول نیز شرایط مسکن بدتری دارند به طوری که خانواده‌های سیاه‌پوستی که درآمدی ۱۰۰ هزار دلاری دارند، در محلاتی زندگی می‌کنند که در سطح خانواده‌های سفیدپوستی است که تنها ۳۵هزار دلار عایدی دارند [۱۱]. البته فهم دقیق‌تر از این تبعیض مستلزم آشنایی با نحوه ارزیابی مسکن است. ارزش مسکن در محلاتی که بیش از نیمی از جمعیت آن را سیاهان تشکیل می‌دهند به طور متوسط ۲۳٪ پایین‌تر است. برای مثال در شهر لینچبرگ ایالت ویرجینیا، ارزش مسکن در محلاتی که اکثریت بافت جمعیتی آن با سیاه‌پوستان است، ۸۱٪ کمتر است. در حالی که سیاه‌پوستان آمریکا مجموعا ۶۰۰میلیارد دلار در حوزه مسکن دارایی دارند اما مجموعا ۱۵۶میلیارد دلار از قیمت‌گذاری پایین‌تر مسکن متضرر می‌شوند.

پایین بودن ارزش خانه‌ها و محلات سیاه‌پوستان چرخه معیوبی را شکل می‌دهد که مانع از بهبود این وضعیت می‌شود. با فرسوده‌انگاری خانه‌ها و محلات سیاه‌پوستان، سرمایه‌گذاری خصوصی و خدمات‌رسانی دولتی هم کاهش می‌یابد که به بازتولید وضعیت نامطلوب این محلات منجر می‌شود. بی‌جهت نیست که نسبت ۱۵ برابری خانواده‌های سیاه‌پوست به سفید‌پوست که در محلات فقیر زندگی می‌کنند، از سال ۱۹۵۵ به این سو تغییری نکرده است. [۱۲] اما سوال این‌جاست که ریشه این نوع تبعیض فضایی کجاست؟ آیا این وضعیت ناشی از فرایندی آگاهانه بوده است یا محصول نوعی نژادپرستی ناخودآگاه است؟ آیا ضوابط معماری و شهری نقشی در وضعیت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی سیاهان دارند؟

برای پاسخ به این پرسش‌ها باید به تاریخ معاصر آمریکا رجوع کرد. با پایان گرفتن جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ و با بازگشت انبوه سربازان از جبهه‌ها، رقابت زیادی در بازار کار به وجود آمد. همزمان شتاب چشمگیری در صنعتی شدن تولید شکل گرفت که به بیکار شدن انبوهی از کارگان خرد انجامید. اختراع دستگاه جمع‌آوری پنبه، به طور خاص، به بیکار شدن سیاه‌پوستان جنوب و رانده شدن آن‌ها از مزارع به شهرها ختم شد. در واکنش به حضور بیشتر سیاه‌پوستان در شهرها، تغییر تدریجی جایگاه اجتماعی آن ها، و رقابت بر سر بازار کار، خشونت سازمان یافته علیه سیاهان نیز تشدید یافت. قتل عام تولسا در سال ۱۹۲۱ در کانون اقتصادی سیاهان که به وال استریت سیاه مشهور بود و کشتار روزوود در سال ۱۹۲۳ را باید اوج این خشونت‌ها دانست. در چنین وضعیت دشواری است که رکود بزرگ [۱۳] معادله زندگی را برای سیاهان پیچیده‌تر می‌کند. سقوط بی‌سابقه سهام در سه‌شنبه سیاه اکتبر ۱۹۲۹ را می‌توان آغاز نمادین رکود بزرگ دانست. نرخ ۵۰٪ بیکاری سیاهان جنوب در این دوره دو تا سه برابر سفیدپوستان است به طوری که در سال ۱۹۳۴ نزدیک به ۷۰٪ از کارگران سیاه‌پوست بیکار شده بودند. مجموعه این شرایط طاقت‌فرسا پدیده‌ای را شکل داد که از آن با عنوان مهاجرت بزرگ[۱۴] یاد می‌شود: مهاجرات نزدیک به شش‌میلیون سیاه‌پوست آمریکایی از جنوب به شمال (۷۵/ ۱ میلیون سیاه‌پوست تا سال ۱۹۴۰ و چهارمیلیون دیگر از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰). به تبع این مهاجرت گسترده، بافت جمعیتی شهرهای بزرگ شمالی دستخوش تغییر جدی شد. مثلا در فاصله سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۰ جمعیت سیاه‌پوستان نیویورک ۵/ ۲ برابر و لس آنجلس ۸ برابر شد. بوستون که تا سال ۱۹۶۰ با ۹/ ۹۹٪ جمعیت سفید شهری، نامتنوع محسوب می‌شد در سال ۱۹۷۶ به شهری با ۸۵٪ جمعیت سیاه‌پوست تغییر شکل داد. البته بخشی از علت این زیر و رو شدن بافت جمعیتی به مهاجرت سفید‌پوستان به حومه‌ها مرتبط است. مهاجرتی که از آن با عنوان گریز سفید[۱۵] یاد می‌شود که علاوه بر مهاجرت سیاهان به شهرها مسایلی نظیر کاهش هزینه ساختمان‌سازی، رواج اتومبیل، طرح ایده‌های یوتوپیایی حومه‌گرایانه[۱۶]، و رویای آمریکایی مسکن ویلایی و حیاط بزرگ نیز در این فرار سفید از شهرها نقش داشتند.

برای فهم دگردیسی بافت جمعیتی شهرها و نهادینه شدن افتراق فضایی، پیش از بررسی تاثیر بانک ها، بنگاه‌های املاک و مستغلات، نهادهای ارزش‌گذاری مسکن، باید سهم دولت مرکزی آمریکا را در این مساله تبیین نماییم. در واکنش به رکود بزرگ، دولت روزولت (۱۹۳۳- ۱۹۴۵) مجموعه برنامه‌های اقتصادی را با نام نیودیل[۱۷] طرح و پیاده کرد که در بخش برنامه‌ریزی شهری دو نهاد در شکل‌گیری تبعیضات فضایی نسبت به سیاهان تعیین‌کننده بودند. یکی شرکت وام خانه‌داران[۱۸] که در ۱۹۳۳ تاسیس گشت و دیگری اداره مرکزی مسکن[۱۹] که یک سال بعد از آن توسط کنگره پایه‌گذاری شد.

اداره مرکزی مسکن متولی تشخیص و تعیین اعتبار املاک در شهرهای آمریکا بود. این اداره دفترچه راهنمایی برای قیمت‌گذاران تدوین کرده بود که به جداسازی نژادی اعتبار قانونی می‌داد: «برای حفظ انسجام محلات لازم است طبقات اجتماعی نژادی یکسان در تمامی املاک آن‌جا ساکن شوند. تغییر بافت اجتماعی نژادی عموما به ناپایداری و تنزل قیمت منجر می‌شود.» قیمت‌گذاران موظف بودند بخش‌هایی از شهر که با «تاثیرات مخرب» مقابله می‌کردند را دست بالاتر ارزش‌گذاری کنند. تاثیر مخرب در آیین نامه‌های اداره مرکزی مسکن چنین تعریف شده بود: «رخنه گروه‌هایی با نژاد و ملیت ناهمگون». گزاره‌هایی نظیر «رخنه،» «جماعت سطح پایین،» یا «افراد ناخوشایند» هم بخشی دیگر از ادبیات نژادپرستانه این آیین‌نامه است. این اداره رسما از اعطای وام مسکن به سیاه‌پوستان سرباز می‌زد. این تفکیک علنی نژادی تا جایی پیش رفت که حتی در سند خانه‌های بهره‌مند از این وام‌ها قید می‌شد که مالک حق ندارد آن را به غیرسفیدپوستان بفروشد.

شرکت وام خانه داران مسوول تجدید وام املاکی بود که به علت اقساط معوقه در آستانه اجرائیه سند رهنی قرار می‌گرفتند. در واقع این ارگان شبه‌دولتی با خرید وام‌های مسکن از موسسات مالی خصوصی، آن‌را با شرایط بهتر (سود کمتر و دوره بازپرداخت طولانی‌تر) به وام‌گیرنده بازفروش می‌کرد. منشا شکل‌گیری نقشه‌های مشهور به «ترسیمات سرخ [۲۰]» که ذیل برنامه نقشه‌برداری شهری[۲۱] و به منظور ارزیابی اعتبار مناطق مسکونی تهیه می‌شد، شرکت وام خانه‌داران بود. این اسناد که در اصل نقشه‌های امنیت مناطق مسکونی[۲۲] نام داشتند، نحوه تعیین میزان ریسک وام توسط بنگاه‌های املاک، قیمت گذاران، و ماموران اعطای وام را در چهار رنگ ثبت می‌کردند. محلاتی که به رنگ سرخ ترسیم شده بودند «خطرناک» تلقی شده و نتیجتا مشمول کمک‌های اداره مرکزی مسکن نمی‌شدند. این تقسیم‌بندی کاملا براساس بافت نژادی محله صورت می‌گرفت.

این وضعیت منجر به شکل‌گیری دو بازار موازی مسکن شد، یکی بازار تنظیم شده دولتی و دیگری بازار بی‌ضابطه غیررسمی. بازار رسمی دولتی به خانه‌دار شدن بخش وسیعی از سفیدپوستان آمریکا و حومه نشینی گسترده انجامید، به طوری که جمعیت آمریکایی‌های صاحب خانه در سال ۱۹۶۰ به ۵/ ۱ برابر سال ۱۹۳۰ افزایش یافت[۲۳]. اما بازار غیررسمی که سیاهان به ناچار به آن رجوع می‌کردند وضعیتی کاملا متفاوت داشت. صنعت مسکن و بنگاه‌های معاملات املاکْ تفکیک نژادی را نوعی وظیفه اخلاقی می‌دانستند. دستورالعمل اخلاقی انجمن ملی مستغلات و املاک آمریکا شاغلین حوزه املاک را از «وارد کردن افرادی که نژاد و ملیتشان باعث افت قیمت مسکن می‌شود» به محلات برحذر می‌داشت. کتابچه سال ۱۹۴۳ مثال افراد نامطبوع را گانگسترها، قاچاقچیان، روسپیان، و رنگین‌پوستان برمی‌شمرد.

سیاهان، که به علت پیمان‌های محدود کننده[۲۴] اداره مرکزی مسکن، اجازه خرید در بخش بزرگی از شهرها از آنان سلب شده بود و از طرفی مشمول کمک‌های شرکت وام خانه‌داران نمی‌شدند، ناگزیر به این بازار غیررسمی رجوع می‌کردند. تا سال ۱۹۴۰ نیمی از محلات مسکونی شهر شیکاگو به علت پیمان‌های محدود کننده خارج از حوزه خرید سیاهان بودند. به ناچار ۸۵٪ سیاهان شیکاگو برای خانه‌دار شدن به قراردادهای ناعادلانه تن دادند. موسسات فروش قراردادیْ متمسّک به طرفندهایی عجیب برای سودجویی بیشتر از بازار دوگانه مسکن می‌شدند. مثلا زنان سیاه‌پوست را استخدام می‌کردند تا با کالسکه کودک در آخرین محلات سفیدپوستان باقی مانده در شهرها قدم بزنند تا با ایجاد هراس از سقوط قیمت مسکن به خاطر حضور سیاهان، صاحب‌خانه‌ها را به فروش املاکشان به قیمتی نازل متقاعد کنند. بعد همین خانه‌ها را با قیمت‌های گزاف و شرایط وامی سخت به سیاهان می‌فروختند و نهایتا بعد از دریافت بخش زیادی از اقساط، خریداران را با بهانه‌گیری‌های حقوقی بر سر بندهایی که در مبایعه نامه‌ها تعبیه کرده بودند از خانه‌هاشان بیرون رانده و چرخه فروش و توقیف ملک را ادامه می‌دادند. از طرفی محلات سفیدپوستان به تشکیل شوراهای محله‌ای دست زدند که سعی می‌کرد فروشندگان را از بستن قرارداد با سیاهان منصرف کند و صاحب‌خانه‌های سیاه‌پوست را به فروش ملکشان ترغیب نماید. گاه این فشارها به خشونت نیز کشیده می‌شد.

این همدستی نانوشته میان بخش دولتی که به ضوابط تفکیک‌کننده نژادی رسمیت داد و بخش خصوصی که از دوگانگی بازار مسکن انتفاع می‌کرد به تفکیک نژادی شدید محیط مصنوع در آمریکا انجامید. وضعیتی که با وجود ابطال ترسیمات سرخ در لایحه مسکن عادلانه[۲۵] سال ۱۹۶۸ اثرات آن همچنان باقی است. در سال ۱۹۳۰ و پیش از انتشار ترسیمات سرخ، تفاوت سهم جمعیتی سیاه‌پوستان در مناطق قرمز و زرد (دو منطقه نامطلوب‌تر از میان چهار دسته کلی) ۶/ ۶٪ بود که در سال ۱۹۵۰ به ۱۱٪ افزایش می‌یابد. طبعات ناعادلانه این همگن‌سازی نژادی همچنان ساکنین این محلات را متاثر می‌کند. مطالعه صورت گرفته بر روی نسخه‌های دیجیتال از نقشه‌های امنیت مناطق مسکونی در ۱۱۵ شهر نشان می‌دهد که ۷۴٪ از مناطقی که ۸۰ سال پیش توسط شرکت وام خانه‌داران ذیل «خطرناک» دسته‌بنده شده بودند امروزه نیز محل سکونت اقشار کم درآمدی هستند که ۶۴٪ آن‌ها اقلیت‌های نژادی‌اند[۲۶]. برای مثال محدوده لاندیل شمالی[۲۷] در شیکاگو، که در سال ۱۹۳۰ جمعیتی نزدیک به ۱۱۲هزار نفر داشت، که بخش کوچکی از آن سیاه‌پوستان بودند، امروزه تنها ۳۶هزار نفر جمعیت دارد که ۹۲٪ سیاه‌پوستند. آمار قتل در این منطقه سه برابر میانگین شهر است و مرگ و میر نوزادان دو برابر متوسط ملی است. ۴۵٪ از ساکنینش، یعنی سه برابر میانگین شهر، دریافت‌کننده سهمیه کوپن غذا هستند.

آمار بالای مرگ نوزادان که در مورد لاندیل شمالی ذکر شد تصادفی یا بی ارتباط با وضعیت عمومی محله نیست. داوید ویلیامز استاد بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد معتقد است که در آمریکا کدپستی بهترین معیار پیش بینی سلامت است، چرا که سطح محلات با سطح و کیفیت تحصیل، موقعیت‌های کاری، کیفیت خدمات شهری، و دسترسی به امکانات ورزشی-تفریحی نسبت مستقیم دارد. کافی است یادآوری شود که سیاه‌پوستان آمریکا تحت تاثیر مکان زیست و کارشان ۵۴٪ بیشتر از بقیه آمریکایی ها در معرض هوای آلوده هستند. این که ۷۰٪ از کل مبتلایان به بیماری کرونا در ایالت لوئیزیانا را سیاهانی تشکیل می‌دهند که تنها ۳۳٪ از سهم جمعیتی ایالت را دارند به همین ارتباط سلامت و محل زندگی گواهی می‌دهد. این نسبت بالای مبتلایان سیاه‌پوست، به تصدیق ویلیامز، در بیماری قلبی، دیابت، و مرگ نوزادان نیز صادق است. حتی نرخ مرگ زنان سیاه‌پوست در هنگام زایمان چهار برابر زنان سفید‌پوست برآورد شده است. در مجموع، امید به زندگی سیاه‌پوستان آمریکایی سه سال و چهار ماه کمتر از سفیدپوستان است. این تاثیرات به سلامت روانی نیز تسری می‌یابد. برای مثال، هر مورد کشته شدن یک فرد غیرمسلح سیاه توسط پلیس منجر به سه ماه فشار روانی بالا در جامعه سیاه‌پوستان آن ایالت می‌شود. واحدهای اندازه‌گیری تبعیض روزمره حکایت از تاثیرات سوء بر سلامت فیزیکی و روانی افرادی دارد که در معرض چنین رفتارهایی هستند.

علاوه بر این، مطالعه بر روی ۲۳۰هزار کودک که در سال‌های بین ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در شیکاگو زندگی می‌کرده‌اند نشانگر تاثیرات بلند مدت فضای معماری و شهری است. محیط‌های سخت[۲۸] زندگیْ سهمی ۷۶ درصدی در افزایش نسبت سیاه‌پوستان زندانی دارد. علاوه بر این، محیط‌های سخت ۱۸٪ بر روی رتبه درآمدی مردان سیاه و ۱۷٪ بر روی بارداری نوجوانان سیاه‌پوست تاثیر سوء می‌گذارد. تاثیراتی که در سفید‌پوستان هم با نسبت‌های متفاوت دیده می‌شود و با طولانی‌تر شدن مدت اقامت در محیط‌های سخت، شدید‌تر می‌گردد.

مستقل از تاثیرات محیط زندگی بر سلامت روانی و فیزیکی و اقتصادی ساکنین، سطح و کیفیت تحصیلات نیز در آمریکا رابطه‌ای مستقیم با مکان زندگی دارد، چرا که بودجه مدارس از مالیات بر املاک تامین می‌شود. از آن‌جا که قیمت املاک در مناطقی که سیاه‌پوستان در اکثریت‌اند پایین‌تر است، میزان درآمد مدارس آن منطقه نیز کم‌تر است و نتیجتا بودجه سرانه تخصیص یافته به هر دانش آموز ساکن آن محله به همان نسبت کاهش می‌یابد. برای مثال، مناطق سفید‌پوست‌نشین در سال ۲۰۱۶، نزدیک به ۲۳میلیارد دلار بیش از مناطق غیرسفیدپوست، بودجه مرکزی و ایالتی دریافت کرده‌اند، در حالی که به تعداد مشابهی از دانش‌آموزان خدمات می‌رسانند. نهایتا هم کمک‌های دولتی به مناطق فقیر، بیشتر شامل حال دانش‌آموزان فقیر سفیدپوست می‌شود، تا سیاه‌پوستان.

این نوشته سعی داشت نشان دهد که سیاست‌های شهرسازی چگونه به شکاف نژادی در آمریکا دامن زده‌اند تا آن جا که سهمی ۲۷ درصدی از اختلاف ده برابری ثروت دو نژاد سیاه و سفید بر دوش مسکن قرار گرفته است. با رجوع به ترسیمات قرمز و حوادث متعاقب آن، سهم دولت مرکزی در ایجاد تفکیک فضایی بر اساس نژاد تبیین گشت. و در انتها تاثیرات غیرمستقیم محیط‌های همگن نژادی که تعمدا در شرایط فرسوده مانده‌اند بر بهداشت روانی و فیزیکی ساکنین، کیفیت تحصیل آن‌ها، و جذب آن‌ها به جرم و جنایت اشاره شد. طبیعتا عوامل معماری شهرسازی بسیاری هم از قلم افتاد که شاید مهم‌ترین آن ظهور و سقوط پروژه‌های مسکن اجتماعی [۲۹] است که عمدتا در محلات سیاه‌پوست نشین ساخته شدند[۳۰]. تجربه تلخ تبعیضات فضایی در آمریکا به این امید نقل شد تا زمینه‌های بروز تبعیضات مشابه نژادی، قومی، دینی، اقامتی، جنسیتی، و یا مرتبط با سبک‌های مختلف زندگی در ایران نیز شناخته و کنترل شود.

پی‌نوشت:

  • ۱.

    البته بخش مهمی از علت خشونت بالای پلیس آمریکا آزاد بودن حمل اسلحه در این کشور است. همین مساله باعث شده که پلیس این کشور در معرض مخاطرات بیشتری باشد به طوری که در سال ۲۰۱۹ به طور متوسط در هر روز به یک پلیس شلیک شده است. با این حال خطر مرگ در این حرفه در سال ۲۰۱۸ (با وجود افزایش ۱۴ درصدی از سال قبل) تنها ۱۶ نفر به ازای هر صدهزار پلیس است. کارگران ساختمانی سه برابر، ماهیگران ۷۵/ ۴ برابر و رانندگان ماشین‌های سنگین شش برابر بیشتر کشته داده‌اند.

  • ۲.

    تنها چهار شهر در آمریکا جمعیتی بیش از تعداد محبوسین کشور دارند. زندانیان آمریکا جمعیتی بیش از مجموع جمعیت شهرهای واشنگتن، بوستون، و میامی دارند. اگر هر ایالت آمریکا را یک کشور تصور کنیم، باز هم ۳۱ کشوری که بیشترین جمعیت زندانی جهان را دارند متعلق به ایالات متحده است.

  • ۳.

    جان آلیور، طنزپرداز حوزه‌های اجتماعی مدعی است که از هر هزار مرد سیاه، یک نفر ممکن است توسط پلیس کشته شود.

  • ۴.

    از عوامل اصلی مصونیت پلیس یکی سندیکای قوی و دیگری مصونیت قضایی (qualified immunity) آنان است که بحث در مورد آن نیازمند فرصتی دیگر است.

  • ۵.

    برای مثال، تفاوت نسبی میان سیاهان و سفیدها در زندان‌ها رو به کاهش است و جمعیت زندانیان سیاه‌پوست از سال ۲۰۰۶ به یک سوم رسیده است. از سال ۲۰۰۱ جمعیت مردان سیاه‌پوست زندانی که در گروه سنی ۱۸ تا ۲۹ سال قرار دارند به یک‌سوم کاهش یافته است. تعداد کشته‌شدگان غیرمسلح سیاه‌پوست از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۹ از ۳۸ نفر به ۹ نفر کاهش پیدا کرده. در بازه زمانی ۱۹۷۱ تا ۲۰۱۸، این تعداد از ۹۳ نفر به ۵ نفر کاهش یافته است. با این حال نسبت سیاه‌پوستان به سفید‌پوستانی که توسط پلیس کشته شده‌اند از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۹ که جدیدترین آمار منتشر شده است تغییری نکرده است.

  • 6.

    Net Worth

  • ۷.

    به استثنای دوره کوتاه پس از رکود بزرگ اقتصادی سال ۲۰۰۸.

  • ۸.

    Underemployment شاخص استفاده ناکافی از وقت و مهارت‌های نیروی کار است که به نیمه‌بیکاری یا بیکاری ناقص نیز ترجمه شده است.

  • 9.

    Visible goods

  • ۱۰.

    در مقایسه با ۱۲٪ از سیاه‌پوستان، ۲۵٪ سفیدپوستان بیش از ۲۱٪ بابت پیش‌پرداخت خانه هزینه می‌کنند.

  • ۱۱.

    البته عامل اصلی پدید آمدن این وضع ترسیمات سرخ است که اجازه سکونت سیاهان را به مناطق مشخصی محدود کرده بود. در ادامه این مقاله این قوانین، شکل‌گیری آن‌ها، و تاثیراتشان بررسی خواهد شد.

  • ۱۲.

    به عبارتی، در مقایسه با ۴٪ از سفید‌پوستانی که در محلات فقیر زندگی می‌کنند، ۶۲٪ از سیاه‌پوستان از چنین محیطی رنج می‌برند.

  • 13.

    Great Depression

  • 14.

    Great Migration

  • 15.

    White Flight

  • ۱۶.

    که مهم‌ترین آن آرمان شهر پهندشتی (Broadacre) فرانک لوید رایت است که متاثر از ایده باغ شهر (Garden City) ابنیزر هاوارد بوده است.

  • 17.

    New Deal

  • 18.

    Home Owners’ Loan Corporation (HOLC)

  • 19.

    Federal Housing Administration (FHA)

  • 20.

    Redlining

  • 21.

    City Survey Program

  • 22.

    Residential Security

  • ۲۳.

    در سال ۱۹۳۰، ۴۰٪ آمریکایی‌ها صاحب خانه بودند در حالی که در سال ۱۹۶۰ این نسبت به ۶۰٪ رسید.

  • 24.

    Restrictive Covenants

  • ۲۵.

    Fair Housing Act

  • ۲۶.

    بخش‌های «مطبوع» نیز همچنان یکدست سفیدپوست‌نشین مانده‌اند.

  • 27.

    North Lawndale

  • 28.

    Harsh Environments

  • 29.

    Public Housing

  • ۳۰.

    بیش از ۹۸٪ از مساکن اجتماعی ساخته شده در شیکاگو در بین سال‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۵ در محلات تماما سیاه‌پوست‌نشین مکان‌یابی شدند.

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 9:7 توسط وحید وحدت |

اگر در وبسایت «آیا روبات‌ها شغلم را تصاحب می‌کنند» معماری را وارد کنید، چنین تخمین می‌زند که تنها کمتر از دو درصد احتمال دارد که روبات‌ها تا سال ۲۰۲۴ به سراغ معماری بیایند. [۱] با این همه، به عنوان یک معلم معماری، نمی‌توانم ذهنم را از طرح این پرسش‌های دایمی غافل کنم که آینده معماری چیست؟ چه بر سر آموزش معماری خواهد آمد؟ دانش‌آموختگان ما چه توشه‌ای از دوره آموزش خود نیاز دارند تا حضورشان در بازار پرتلاطم آینده معنی‌دار باشد؟ غفلت از این پرسش‌ها به بهانه پرداختن به ضرورت‌ها و دغدغه‌های روزمره‌ای که گریبان حرفه معماری را گرفته، نه تنها بدنه آموزش معماری را به مصرف کننده نوآوری‌ها در حوزه فناوری معماری تقلیل می‌دهد، که نقش ما را در طراحی و برنامه ریزی آینده معماری محدود کرده و این کار حیاتی را به کدنویسان برونسپاری می‌کند.

از مولفه‌های تعیین کننده آینده بازار کار معماری تحولات سریع در حوزه هوش مصنوعی است. در حالی که تا سال ۲۰۳۰ هوش مصنوعی با ارزش آفرینی نزدیک به ۱۶تریلیون دلار باعث رشد ۱۴درصدی تولید ناخالص جهانی خواهد شد، [۲] کار ۳۸درصد شاغلین آمریکا را تا همین سال از چنگشان خواهد ربود. [۳] آن ۶۲ درصد مشاغل باقیمانده نیز شباهتی با کارهای امروز نخواهند داشت. به طوری که ۶۵ درصد از کل مشاغل سال ۲۰۳۰ هنوز اختراع هم نشده اند. [۴] طبعا وضعیت معماری هم اگر نه تا سال ۲۰۳۰ ولی در آینده نه چندان دور تحت تاثیر رشد شتابان فناوری خواهد بود.

دور از ذهن نیست اگر آینده ای را متصور شویم که کاربران با رفتن به سراغ سایتی و پر کردن چند پرسشنامه در مورد فضای مورد نظرشان، و مشخص کردن سایت بر روی نقشه، و برگزیدن از میان تصاویر مطلوب‌شان، و سبک‌ها و جزئیات و تزیینات و رنگ‌های مورد نظرشان، بتوانند نقشه‌ای کامل، ارزان، مطابق استانداردهای محلی، با هزینه ساخت مقعول، و با مصرف کمینه انرژی، و عملکرد بهینه، و زیبایی‌شناسی قابل قبول بارگیری کنند. درست است که عنصر خلاقه فرایند طراحی را هیچ هوش مصنوعی‌ای (فعلا) نمی‌تواند شبیه‌سازی کند، اما مگر همین استدلال در مورد طراحی وب سایت، که تا چند سال پیش حرفه رو به رشد محسوب می‌شد، صدق نمی‌کند؟ در سال ۲۰۱۵، یک چهارم کلیه وبسایت های‌جهان با وردپرس ساخته شده بود. در همان سال، ده درصد از هزار سایت برتر جهان هم به جای طراحی وبسایت خود، از قالب‌ها و تمپلیت‌های شرکت هایی نظیر وردپرس و رقبایش بهره جستند. [۵]

با این چشم انداز، دیگر آینده معماری به معنای کنونی آن به اندازه تخمین ابتدای این نوشته روشن به نظر نمی‌رسد. کافی است به یاد بیاوریم که تقاضا برای خدمات معماری در انگلستان چهل‌درصد نسبت به سال ۲۰۰۸ کاهش یافته است. [۶] طبعا آماده شدن (و آموزش) برای چنین آینده نامشخصی هم به همان اندازه با ابهام مواجه است. با این همه می‌توان همچنان به آتیه معماری و آموزش معماری، خصوصا اگر حوزه مداخله خویش را گسترش دهد، خوشبین بود. معماری برای آن که در آینده موضوعیت داشته باشد، به باور انجمن سلطنتی معماران بریتانیا، «باید به افقی وسیع‌تر از ساختن بنا بیندیشد و خدماتی ارایه دهد که نیازهای وسیع‌تری را پوشش می‌دهد. معماران باید طراح و مشکل گشا باشند». [۷] اتفاقا جهان آینده، ولع زیادی برای خدمات خلاقانه خواهد داشت. همین امروز هم صنایع خلاقه با تولید ارزشی برابر ۲.۲۵ تریلیون دلار (اندکی بیش از تولید ناخالص ملی کشور هندوستان) بیش از سی میلیون شغل را در سراسر جهان تولید کرده است. [۸] تولید محتوا نیز با گردشی نزدیک به ۵۴۹میلیارد دلار در سال ۲۰۱۹ عرصه ای دیگر برای فعالیت طراحان و معماران خواهد گشود. [۹] به باور بسیاری از دست اندرکاران حوزه‌های خلاقه، جهان هرگز نسبت به چنین خدماتی تا این حد سخاوتمند نبوده است. [۱۰]

در چنین وضعیتی کار نهادهای آموزش دیگر صرفا عرضه دانش جدید نخواهد بود، بلکه آموزش نحوه کسب دانش جدید است. [۱۱] تمرکز بر تفکر خلاقانه، بینش انتقادی، و گسترش حوزه اثرگزاری معماری می‌تواند موضوعیت این حرفه غنی را قوی‌تر از پیش کند. گرایش شخصی من به واقعیت مجازی و واقعیت افزوده در کارگاه‌های معماری‌ام نیز تا حدی ناشی از همین دغدغه است. [۱۲] هرچه باشد، برخی از پربازدیدترین ساختمان‌های جهان فاقد پیکره فیزیکی هستند. بعید نیست طراحی فضاهای بازی‌های کامپیوتری، کارتون، و فیلم، که سالانه میزبان میلیاردها ساکن مجازی است، از حوزه‌های کاری مهم معماران در آینده باشد.

1. https://bit.ly/2FqZXG4

2. https://pwc.to/2hmUvOB

3. https://bit.ly/2nKkG2V

4. https://bit.ly/2u46JgQ

5. https://bit.ly/2Kjr5ul

6. https://bit.ly/2JzvCb6

7. https://bit.ly/2JBYC1H

8. https://bit.ly/2qxyTji

9. https://bit.ly/2qxyTji

10. https://bit.ly/2uIZb6Q

11. https://bit.ly/2u46JgQ

12. https://bit.ly/2HzJchY

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 9:3 توسط وحید وحدت |

تصاویر ساختمان‌های ناآشنا چه بر روی کارت پستال، تمبر، اسکناس، سکه همواره برانگیزانندۀ ذهن‌های کنجکاو و الهام‌بخش معماران بوده است. انتقال ایماژهای معمارانه در قاب محدود هر یک از این رسانه‌ها لاجرم با نارسایی‌هایی هم توام بوده است. امروز هم وقتی کاربر ناشکیبا، بر سطح لمسی گوشی خود، صفحۀ بی‌انتهای اینتساگرام را که میزبان میلیون‌ها تصویر معماری است تورق می‌کند، می‌توان از تاثیر این رسانه بر روی محتوا، بازنمود، و نهایتا ادراک معماری پرسید.

بررسی نمونه آثار معماری که توجه کم‌حوصلۀ اینستاگرام را جلب کرده می‌تواند عزیمت‌گاه مناسبی برای پرداختن به پرسش بالا باشد: از کاکتوس‌های غول‌پیکر که از ابتدا به قصد جلب توجه ذهن پریشان فضای مجازی طراحی شده تا آثار لوئیس باراگان که بیست‌و‌اندی سال پس از مرگش توسط نگاه رنگ‌دوست اینستاگرام بازکشف شده است. منظرگاه پروژه ۴۸۰میلیون دلاری پارک زریادیه در مسکو نمونۀ دیگری است که از همان بدو تاسیس تبدیل شد به سکویی برای عکاسی اینستاگرامی. دیلر اسکوفیدیو و رنفرو، معماران پارک، پیشتر موزه براد لس آنجلس را طراحی کرده بودند. موزه‌ای که یک‌چهارم مشتریانش پس از دیدن تصویرهای آن بر روی صفحه‌های مجازی دوستانشان تصمیم به بازدید از آن گرفتند. سباستیان ارازوریز، طراح چیدمان ورودی نمایشگاه طراحی جمعی سال ۲۰۱۳، که مجموعه‌ای از پنکه‌های افقی و یک تابلو نئون «بلو می» (با استعاره‌ای شیطنت آمیز) بود را به قطع مربع در آورد تا برد وسیع‌تری در اینستاگرام داشته باشد. امروزه یکی از مهارت‌های نوظهور راهنمایان تورها این است که به گردشگران بگویند کدام فیلتر اینستاگرام برای منظره‌ای که می‌بییند مناسب‌تر است.

دیوار صورتی رنگ پوشاک‌فروشی پل اسمیت در لس آنجلس، که سالانه میزبان صدهاهزار بازدیدکننده است (که ۷۵درصد آنها گردشگران خارجی هستند)، سالانه ۶۰هزار دلار هزینۀ نگهداری دارد. این رقم شامل رد کردن دائمی پیشنهادات چند ده هزار دلاری برای نصب تبلیغات نمی‌شود. مشاور معماری اسمبل، ساختمان دفتر خود را با نمایی از کاشی‌های سیمانی رنگارنگ تزئین کرده بود. این دیوار چنان جایگاهی به عنوان پس زمینۀ عکس‌های سلفی پیدا کرد که یک وبلاگ چینی آن را اینستاگرامی‌ترین دیوار لندن می‌داند. قابلیت گرافیکی این دیوار خوش‌رنگ و نقش به بازتولید آن به عنوان نقش کیف، پس‌زمینۀ کلیپ‌های موسیقی، و کاغذ دیواری انجامید. روزی طراحان دیوار تصمیم گرفتند از نقش دیوار در طراحی قاب محافظ گوشی استفاده کنند؛ اما متوجه شدند چنین قابی دو سال زودتر در چین تولید شده است. گرچه این دیوار در سال ۲۰۱۶ تخریب شد، همچنان بازدیدکنندگان بی‌خبر را در آن حوالی سرگردان می‌کند.

تاثیر اینستاگرام بر معماری چنان بوده که حتی منجر به شکل‌گیری گونه‌شناسی جدیدی شده: موزه‌هایی برای لایک. از جمله این موزه‌ها می‌توان به کارخانه سلفی و موزه کارتون در لندن، کارخانه رنگ در سانفرانسیسکو، ۲۹ اتاق در لس آنجلس و بروکلین، موزه بستنی در نیویورک و لس آنجلس و میامی اشاره کرد. این که موزۀ بستنی در رقابت با موزه‌هایی نظیر لوور و تیت مدرن و موزه هنر مدرن توانسته جایگاه دهم را در لیست به‌اشتراک‌گذاشته‌ترین موزه‌ها در ایسنتاگرام در سال ۲۰۱۷ کسب کند، گرچه عجیب نیست اما همچنان قابل تامل است. تاثیر فضای اینستاگرام بر بازدید از موزه‌ها چنان بوده که دیگر موزه‌های باسابقه هم وارد بازی شده‌اند. وقتی ۴ میلیون بازدید‌کننده از دره‌های شهر کوچک پیج واقع در ایالت آریزونا صرفا پس از آنکه مایکروسافت تصاویرش را به عنوان عکس پس زمینۀ ویندوز 7 گذاشت به آنجا سرازیر شدند، طبیعی است که موزه‌ها هم قوانین عکاسی‌شان را سهل‌گیرانه‌تر کنند. موزه ویکتوریا و آلبرت، به جای تابلوهای منع عکاسی سابقش، بازدیدکنندگان را تشویق می‌کند از هشتگ‌های موزه استفاده کنند. جالب آنکه مسابقۀ چیدمان کریسمسی موزه با معیار بازخورد بهتر در رسانه‌های اجتماعی قضاوت شده است.

هتل‌ها و کافی‌شاپ‌ها هم از جمله کاربری‌هایی هستند که مطیعانه تن به نگاه خیرۀ اینستاگرام داده‌اند. هرچه باشد، اینستاگرام برای هتل ها نقش تبلیغ رایگان را دارد. جالب اینجاست که تبلیغات هتل‌ها از تمرکز روی امکانات عمومی چرخیده به سمت استطاعت‌های اینستاگرامی مثل استخرهای شیشه ای معلق یا دیوار پس‌زمینه با تصاویری نظیر بال فرشتگان. به نظر رابرت سارجنت، معمار متخصص مجموعه‌های اقامتی در دوبی، «نکتۀ اصلی در این است که طرح دارای هشتگ باشد. ما پیش‌بینی می‌کردیم مردم کجا سلفی می‌گیرند و آنجا هشتگ می‌گذاشتیم. روی آینه، بر دیوار اتاق خواب هتل، در لابی. هک می‌کردیم #آرامش یا می‌نوشتیم: من اینجا هستم!»

گرچه شهرت اینستایی دیوار اسمبل تصادفی بود، امروز لایک خور بودن انتظاری است که لابه‌لای بند قراردادهای میلیون دلاری معماری تجسد حقوقی می‌گیرد. اسکات ولنتاین می‌گوید کارفرمایش در بالی از او ساختمانی خواسته که در کاشی‌های نه‌گانه اصلی اینستاگرام قرار بگیرد. انگیزۀ کارفرمای پروژه دویست‌میلیون دلاری وسل در نیویورک (به طراحی توماس هدرویک) جذب گردشگر بوده است. ابعاد این پروژه به گونه‌ای است که به خوبی در کادر مربع اینستاگرام می‌نشیند. اسباب‌بازی فروشی هرود که متوجه علاقۀ مشتریان برای عکس گرفتن با عروسک‌های خرسی عظیم‌الجثه‌اش شده بود، از معمارش فرشید موسوی خواسته بود تا فضاها را اینستادوست‌تر طراحی کند.

تاثیر رسانه‌هایی نظیر اینستاگرام بر روی گفتمان معماری به قدرت تبلیغی هشتگ ها محدود نمی‌شود. مفهوم‌سازی‌های متاثر از اینستا نحوۀ اندیشیدن در مورد فضای مصنوع و نهایتاً نحوۀ ارزیابی‌مان از معماری موفق را هم تحت تاثیر قرار داده است. طرح میدان عمومی سیدنی، که دیوید تیکل از شرکت معماری هاسل برای مسابقه داده بود، را یکی از داوران به خاطر قابلیت اینستایی‌اش پسندیده بود. تیکل می‌گوید: «گرچه ما آن پروژه را به این انگیزه طراحی نکرده بودیم، امروزه اینستاگرامی بودن را به دایرۀ واژگانمان و نحوۀ فکر کردن در مورد پروژه‌هایمان افزوده‌ایم.» اسکات ولنتاین معمار استرالیایی راهنمای طراحی اینستاگرامی منتشر کرده با هدف ایجاد حیرت بصری و «قرار دادن استفاده‌کننده در مرکز صحنه.» معیارهای سنجش معماری بعضا چنان متاثر از اینستاگرام شده که کارکرد ساختمان هم چنان اولویتی ندارد. شرکت طراحی برند روزی لی برای راحتی مشتریانی که می‌خواستند در یکی از شعبه شانگهای نایک سلفی بگیرند، با وجود نامناسب بودن برای عرضۀ کالا، به نورپردازی فضا فیلتر اضافه کرد.

شکی نیست که سلفی گرفتن از همان بدو ابداعش به معنای امروزی کم‌درد سر نبوده به طوری که آمار تلفات ناشی از سلفی (که امروزه صفحه ویکیپدیای اختصاصی خود را دارد) از مرگ بر اثر حملۀ کوسه پیشی گرفته. در معماری هم می‌توان تاثیرات منفی آشکار اینستاگرام بر فضای مصنوع را رصد کرد. برای مثال طرح رنگارنگ مسکن عمومی چوی هانگ و همینطور بارانداز سای وان که امروزه با نام اسکلۀ اینستاگرامی شناخته می‌شود (هر دو در هنگ‌کنگ) چنان حجمی از بازدیدکنندگان اینستاگرامی را به همراه داشته که زندگی و کار را در آن منطقه مختل کرده است.

گرچه نمونه‌هایی از دریای پلکان اثر فردریک اوانس گرفته تا تصاویر ولهل نیمان و ساشا استون از پاویون بارسلونا تایید می‌کند که تعامل عکس و معماری، سنتی ۲۰۰ ساله دارد. و گرچه فضا و تصویر چنان تنگانگ به هم گره خورده‌اند که حتی خوش‌رقصی معماری برای عکاسی هم امری بی‌سابقه محسوب نمی‌شود (مثلا سم جیکوبز، طراح موزۀ کارتون لندن، نقل می‌کند که: «یکی از کسانی که در طراحی ساختمان باربیکان نقش داشت به من گفت که آن ها ناهمواری سطوح بتنی بنا را برای ارتقای کیفیت عکس‌های سیاه و سفید، تعمدا برجسته‌تر کردند.») با این همه «معماری از دریچۀ اینستاگرام» چنان از اسلافش متفاوت است که صورت‌بندی نظری مجددی می‌طلبد. هرچه باشد، تجربۀ اینستاگرامی فضا، از متافیزیک حضور به معنای دریدایی آن تا تجربۀ سکونت به تعبیر هایدگری آن را تحت تاثیر قرار داده است.

دم‌دست‌ترین نقدها به معماری اینستاگرام‌زده عموما رگه‌هایی از نگاهی نوستالژیک و علقه‌ای رمانتیک به وضعیت پیشااینترنت معماری دارند. از اشاره ها به ماهیت مصرف‌زدۀ تصاویر اینستاگرامی، اقتصاد لایک، و کالاسازی معماری برای بازار کلیک گرفته تا گلایه‌ها از برهنگی معنایی معماری برای نگاه خیرۀ اینستا. این که معماری مسخ می‌شود به میزانسنی که سانتی‌مانتالیسم لوس و دلخوشی‌های بی‌مایۀ نوجوانان دوربین به دست را با گردن‌های کج و لبخندهای اردکی‌شان قاب بگیرد. یا اینکه شهر تبدیل می‌شود به مجموعه‌ای منقطع از تک‌مکان‌های بزک‌شده و تجربۀ سفر در فضاهای روزمره مغفول می‌ماند.

می‌توان چنین نقدهایی را در دو ساحت تقریر کرد. یکی دگردیسی معماری است به مثابۀ طراحی صحنه‌ای برای نمایش خوشبختی‌های مبتذل مجازی. معماری مانیکورشده برای دوربین مستلزم آراستن بخش مشهود در کادر است و شقه‌شقه کردن اثر معماری توسط فریم‌های اینستایی. رویه‌ای که نتیجه‌اش انقطاع معماری فوتوژنیک است از بستر فضایی‌اش. معماری وقتی فروکاسته شود به صحنه‌آرایی سلفی، خوش‌عکس بودن بر عملکرد ارجحیت می‌یابد و کول بودن جایگزین معیارهای فنی ارزیابی اثر معماری می‌شود. جلوه‌گری ارزان و تاثیرگذاری سریع مستلزم کاستن از عمر اثر معماری است تا سقف شگفتی‌های زودگذر. همان پدیده‌ای که ساحت دوم نقد بر معماری اینستاگرامی بر آن تمکز دارد: بی‌منزلت شدن تجربۀ هنری.

وقتی عاملیت اجتماعی مخاطبین معماری در رسانه‌های به ظاهر جمعی به لایک کردن تقلیل پیدا کند، طراحی معماری منحرف می‌شود به تامین نیازهای بصری کاربرانی فرضی در نامکان‌های مجازی. بدین ترتیب حس تعلق به مکان اضمحلال می‌یابد و اجتماع انسانی به پای مجازیتی جمعی و جماعت‌هایی مجازی قربانی می‌شود. وقتی حضور دیگر شرط لازم برای ادراک فضایی نباشد، پیچیدگی، تجربۀ مکاشفه، حیرت، سیالیت فضا جای خود را به فرم‌های راحت‌الحلقوم و زودهضم و تخت و فاقد لایه‌های معنایی و حسی می‌دهد. التذاذ عمیق از اثر هنری و تجربۀ انکشاف فضای معماری نه تنها در سوایپ‌های نابردبار اینستاگرامی گم می‌شود که به فضای واقعی هم تسری می‌یابد، به‌گونه‌ای که تمرکز و ارتباط بازدیدکنندگان از موزه‌ها هم به هشت ثانیه به ازای هر اثر هنری کاهش پیدا کرده است. حضور در ساحت سلفی و غفلت از امر حقیقی و غیاب از فضای معماری، امر موقت و تاثیر زودگذر را منزلتی بالاتر از مانایی و ماندگاری می‌بخشد.

صرف نظر از صدق و کذب گزاره هایی از این دست، مشخص نیست چنین نقدهایی چقدر در ارائۀ راه حل موفق باشند. انتظار بازگشت به دوران پیشاچرخش دیجیتال نه گره‌گشاست و نه شدنی. در سال ۱۳۹۶ بیش از ۲/ ۱ تریلیون عکس گرفته شده که ۸۵ درصد آن از طریق تلفن همراه بوده است. تا تیرماه ۱۳۹۷ اینستاگرام یک میلیارد استفاده‌کنندۀ فعال داشته است. فقط صفحۀ اینستاگرام دیزین تا این لحظه ۴/ ۲ میلیون فالور اینستاگرامی دارد حال آنکه بازدید روزانه از برج ایفل کمتر از ۲۰هزار نفر است. برج ایفل درحالی سالانه ۷میلیون بازدید کننده را جذب می‌کند که هشتگ‌های مرتبط با آن تا این لحظه بیش از تا ۱۰میلیون بار استفاده شده‌اند. فضاهای دیجیتال در فیلم‌ها، انیمیشن‌ها، بازی‌های کامپیوتری و فضاهای مجازی به چنان ابعادی حضور دارند و به چندان تیراژی تکثیر می‌شوند و با چنین طیف گسترده‌ای ارتباط برقرار می کنند که دیگر نمی‌شود نسبت به ادراک دیجیتال فضا بی‌تفاوت ماند.

آیا فضای دیجیتال به طور اعم و اینستاگرام به طور اخص، با وجود ضعف‌ها و پیامدهای منفی، می‌تواند به ظهور رسیدن رویای والتر بنیامین برای قابلیت جمعی دیدن را نوید دهد؟ آیا فرصت‌هایی که این رسانۀ مجازی فراهم می‌آورد می‌تواند نویدبخش بازاجتماعی کردن نگرش ما به تولید فضا و سوسیالیزه کردن ادراک معماری شود؟

به هر حال کم نیستند شواهدی که نشان می‌‌دهد کادر ایسنتاگرام زوایایی از معماری را عریان کرده که پیشتر از نگاه‌ها مغفول مانده بود. عاصف خان و دیوید نایت که هر دو معمارند فوتوبلاگی دارند که در آن اثرهای استفاده کاربران بر روی ساختمان‌ها را ثبت می‌کنند. داگرال مورفی بر روی بلاگش تصاویری از پشتِ طراحی‌نشدۀ ساختمان سیگ گیتسهد اثر نورمن فاستر گذاشته. لری اسپک استاد معماری دانشگاه تگزاس روی بلاگش عکس‌هایی از وضعیت اسفبار جزئیات ساختمان‌های زاها حدید منتشر کرده و می‌پرسد چرا باید ساختمانی با چنین جزئیات ضعیفی برندۀ جوایز متعدد شود. مشاور او ام ای در سال ۲۰۱۴ وبسایتش را چنان تغییر داد که صفحۀ نخست آن مجموعه‌ای از عکس‌های آماتور از ساختمان‌های این شرکت را به طور خودکار از ایستاگرام انتخاب و ارائه می‌کرد. «این تصاویر آماتور» به باور ایپولیتو پاستلینی لاپارلی، یکی از شرکای او ام ای، «داستانی متفاوت از بنا را روایت می‌کردند. لحظه‌هایی زیبا و غافلگیر‌کننده که در صحنه‌سازی‌های عکاسی حرفه‌ای غایب است.»

مهم‌تر از این موارد اما نظریه‌های زیبایی‌شناسانه‌ای است که مقارن با رواج رسانه‌های مجازی در مرکزیت گفتمان امروز معماری قرار گرفته‌اند. گفتمانی که با نوعی بی‌تفاوتی سیاسی اجتماعی به تبیین زیبایی‌شناسی گرافیکی می‌پردازد که تخت است، شکل‌گراست، همه‌پسند است، و از ارجاعات کولاژگونۀ غیردلالتی به گذشتۀ معماری ابایی ندارد. سوال اینجاست که این سبک‌ها چقدر متاثر از تمهیدات معماری اینستاگرامی نظیر فضاهای پاپ، مبلمان شاد، بافت‌های قدیمی رنگ و رو رفته، ادوات صنعتی و چراغ‌های برنجی است.

خیمنز لای در مقالۀ میان صمیمیت و طعنه نقطه عطف تحولاتی که به گفتمان معماری شکل‌گرا انجامید را دو اتفاق مهم سال ۲۰۰۸ می‌داند. یکی بحران اقتصادی که منجر به بیکار شدن بخش زیادی از معماران شد. معمارانی که در رکود پروژه‌های ساختمانی به تولید معماری کاغذی روی آوردند. نوعی از معماری که در امتداد سنت معماری فوتوریستی سنت الیا، کولاژهای میس ون در روهه، و تصاویر سوپراستودیو و آرچیگرام، آرمان‌گراست و برای تصویرْ عاملیتی الهام‌بخش قائل است. رندرهای ارتوگرافیک پسادیجیتال کلاژگونۀ تخت و سریع‌الهضم را باید نسخۀ اینستاگرامیِ همان اعتماد به کنشگریِ تصویر تفسیر کرد. اتفاق دوم معرفی آیفون 3G در سال ۲۰۰۸ است که تغییری بنیادی در قابلیت ذخیره، پردازش، و انتقال داده ایجاد کرد و به طبع آن تولید، انباشت، و دسترس به آرشیوهای بزرگ از پایگاه داده‌های بصری میسر شد.

یک سال پیش از این اتفاقات اما رابرت سومول در مقالۀ نقطه‌های سبز مقدماتی به تبیین نظریۀ شکل‌گرای خود پرداخت. نظریه‌ای که برخلاف فرمالیست‌ها و پست‌مدرن‌ها و سنت‌گرایان و معماری واسازی که به ترتیب متاثر از اندیشه‌های ساختارگرایانه، نمادین، زبان الگو و پساساختارگرایانه بودند، دیگر مبتنی بر تئوری‌های زبان‌شناختی نبود. در غیاب یک رسالت دلالتی و ماموریت انتقادی، مقالۀ مانیفست‌گونه و هنجارگرای سومول به تبلیغ گونه‌ای از معماری می‌پردازد که توصیفی تبیینی نیست، بلکه کنشگراست. این کنشگری نه در ارجاعات دلالتی، بلکه در زیبایی‌شناسی خانه دارد. و سریع‌ترین گونۀ کنش زیبایی‌شناسانه را سومول در گرافیک می‌جوید. به این ترتیب در این مقاله و مقاله‌ای دیگر با عنوان دوازده دلیل برای بازگشت به شکل، سومول اصول گرافیک‌محور معماری‌اش را بر می‌شمارد: اشکال هندسی ساده، لوگو گونه، بی‌مقیاس، قابل فهم، تک‌لایه، بدون ارجاع، بی‌معنی، پرتزیین، رها و نهایتا باحال! نتیجۀ این تدابیر را سومول در ارجاعی طنزآمیز به ونتوری و هیدوک «اردک بزک‌شده» می‌نامد.

در لابه‌لای تصاویر صورتی معماری اینستاگرمی یک مشخصۀ دیگر هم خودنمایی می‌کند. این که نگاه یوتوپیایی این تصاویر در لایۀ زیبایی‌شناسانه‌شان باقی می‌ماند و تعمداً از مضامین سیاسی‌ـ‌اجتماعی اهتراز می‌کنند. این بی‌تفاوتی سرد را شاید بتوان واکنشی اتفاقا انتقادی یا دستکم قهرگونه به شرایط سیاست‌زدۀ کنونی تعبیر کرد و یا آن را مشخصۀ مصرف‌گرایانۀ رسانه‌های دیجیتال دانست. مایکل مردیث به عنوان کسی که در مقالۀ «بی‌اعتنایی، دومرتبه» سعی کرد به این بی‌تفاوتی جنبۀ نظری بدهد، آن را بی‌تاثیر از فضای خشن و دوقطبی سیاسی که منجر شد به انتخاب ترامپ نمی‌داند. اتفاقا ارجاع او به مقالۀ مویرا راث در مورد زیبایی‌شناسی بی‌اعتنایی در اوج دورۀ اختناق مک‌کارتی نیز حکایت از نوعی دلسردی از کنش سیاسی و پناه بردن به اثر زیبایی‌شناسانه دارد.

به هرحال گفتمان معماری‌ای که ستایشگر شکل‌های بازی‌گوشانه، طرح‌های دهاتی، احجام تخت اکسترود شده، مصالح دمده، کاغذ‌دیواری‌های جواد، اشاره‌های گل‌درشت، فرم‌های پلاستیکی، گرافیک صمیمی، و طیف رنگی دهه‌هشتادی‌پسند است همزمان شده با اوج رسانه‌های دیجیتالی چون اینستاگرام. این سیاق از معماری الگوهای زیبایی‌شناسانه‌اش را از منابع متعددی چون کمیک‌استریپ‌های پاپ دهۀ ۱۹۵۰، فضای موسیقی راک دهۀ ۱۹۸۰، سبک‌های ویپرویو پر از تابلوهای نئون، و حتی بازی‌های کامپیوتری نظیر کندی‌کراش و مانیومنت‌ولی می‌گیرد، بی‌آنکه اعتنایی به سویه‌های سیاسی‌ـ‌اجتماعی آن داشته باشد. در چنین فضایی که مصرف بصری با استعاره‌های بی‌ماخذ پیوند خورده، بار دیگر می‌توان پرسید که آیا باید در مقابل سلطۀ سنت‌های زیبایی‌شناسانۀ اینستا مقاومت کرد؟ و آیا مشارکت در زیبایی‌شناسی شکل‌گرا لزوما به معنای وادادگی به منطق مصرف است؟

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 9:3 توسط وحید وحدت |

ویدیو را از پیوند زیر می توان دید:

https://www.instagram.com/tv/CLSIM51ljbA/?igshid=YmMyMTA2M2Y%3D

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 9:0 توسط وحید وحدت |

فضانوردی در فرنگ: گفت‌وگو با وحید وحدت دربارۀ کتاب «تلقی‌های غرب‌شناسانه از معماری اروپایی از خلال سفرنامه‌های ایرانی قرن نوزدهم»

مهسا نوری سولا

در این مصاحبه به گفت‌وگو با وحید وحدت دربارۀ کتابش با عنوان «تلقی‌های غرب‌شناسانه از معماری اروپایی از خلال سفرنامه‌های ایرانی قرن نوزدهم» پرداخته‌ام که «انتشارات راتلج» آن را در سال ۲۰۱۷ به چاپ رسانده است. وحدت در این کتاب به بررسی ایرانیانی که در قرن نوزدهم به اروپا رفته‌اند و ادراک ایشان درخصوص معماری اروپا می‌پردازد. او این کار را با بررسی سفرنامه‌ها و خاطرات این سفرنامه‌نویسان انجام داده است. کتاب حول خاطرات و سفرنامه‌های چهار ایرانی است که در دورۀ قاجار به «فرنگ» سفر کرده‌اند. وحدت به هرآنچه که این سفرنامه‌نویسان در دفتر خاطرات نوشته یا به‌عمدْ ننوشته‌اند، و نیز نگاهی انتقادی به متون ایشان و همراهان خارجی آن‌ها، پرداخته است تا به ذهنیت ادراکی آن‌ها و نقش ایشان در بازترسیم فرنگ در ایران بپردازد.

کتاب درپنج فصل و ۱۹۰ صفحه تنظیم شده است که به‌ترتیب به بررسی مدرنیته در ایران، آرای هرکدام از چهار سفرنامه‌نویس و اعمال آن‌ها، تصورات آن‌ها از فرنگ و توصیفاتشان و درنهایت کارهایی که شخصاً در معماری انجام داده‌اند، می‌پردازد. کتاب وحدت از آن جهت برای من حائز اهمیت بود که به‌وسیلۀ آن، یک معمار، به پژوهشی متن‌محور که با متون و سفرنامه‌ها و ذهنیت خوانندگان سروکار دارد، می‌پردازد. وحدت خود ادعای اصلی کتاب را چنین طرح می‌کند «که تجدد قرن ۱۹ ایران گفتمانی است که از فرافکندن یک یوتوپیای بومی بر روی فرنگ و بازگرداندن آن به‌عنوانِ مدرنیته شکل گرفته است.»

گرچه مخاطب کتاب محدود به حوزۀ معماری نیست و دایرۀ وسیعِ علاقه‌مندان به بحث‌های حوزۀ روشنفکری عمومی را نیز شامل می‌شود، اما به‌نظر من این کتاب برای پژوهشگرانِ معماری که با پژوهش‌های متن‌محور سروکار دارند از لحاظ نوع برخورد با موضوع و روش آن، اهمیت بسیار دارد.


۱) دلیل انتخاب این چهار سفرنامه‌نویس، «ابوالحسن»، «میرزا صالح»، «رضاقلی» و «فرخ‌خان» برای پژوهشتان چیست؟ این چهار نفر چه شباهت‌هایی با هم داشتند؟

درواقع انتخاب این سفرنامه‌نویسان ارتباط مستقیمی با انتخاب بازۀ زمانی مطالعه دارد. یعنی حدوداً همزمان است با بازۀ پایان جنگ‌های ایران و روس تا اوایل مدرنیتۀ ناصری. دوره‌ای که به‌نوعی پشتوانۀ نظری تجدد قرن ۱۹ و مشخصاً مشروطه را توضیح می‌دهد.

ازجمله شباهت‌ها این‌که: این چهار نفر (و یکی‌دو سفرنامه‌نویسِ معاصرشان) همگی مردند؛ همگی (به‌جز میرزا صالح) جزو طبقۀ اعیان دربار هستند؛ همگی فراماسون شدند؛ و طبعاً همگی خاطرات خود از فرنگ را در قالب و ژانر سفرنامه ثبت کردند. و البته همه، سوای سفرنامه‌شان، اقلامی را با خود به سمت وطن بازگرداندند.

۲) مواجهۀ آن‌ها با دستاوردهای اروپایی چگونه بوده است؟ به‌عبارتی، مبنای انتخاب و نگاه میرزا صالح نسبت‌به اقلامی که با خود می‌آوردند و آنچه که دربارۀ آنان می‌نوشتند، چگونه بوده است؟

عموماً در ابتدا مواجهه‌ای همراه با شگفت‌زدگی بوده است و مانند هر سفر به مکان ناآشنایی، نوعی نگاه مقایسه‌ای را می‌توان از خلال نوشته‌ها رصد کرد؛ که این بعضاً از روحیه‌ای آسیب‌شناسانه نسبت‌به مسائل معاصر ایران آن روز ناشی می‌شده است. گاهی هم از سر علاقه به دستیابی ‌به مظاهر مدرنیتۀ اروپایی بوده است. عموماً این نگاه با مواجهه‌ای انتقادی نسبت‌به تمدن میزبان هم همراه می‌شده است.

لازم است تاکید شود که به‌هیچ‌عنوان چنین نیست که این مسافران نسبت‌به تمامی دستاوردهای مادی و معنوی فرنگ شیفتگی و ازخودباختگی نشان دهند. به‌کرات با مواردی مواجه می‌شدند که مورد پسندشان نبوده. مثلاً: محصولات کشاورزی، احشام، پوشاک، آثار هنری، تزئینات معماری و ویژگی‌های اخلاقی در فرهنگ میزبان. برای مثال، ایلچی، خوردن مارچوبه توسط انگلیسی‌ها را بدوی می‌دانسته است. تابلوهای گران‌قیمت آویخته در منازل اشراف انگلیسی به‌نظرش کم‌ارزش و خودنمایانه می‌آمده و فضاهای مسکونی را تنگ و دلگیر می‌دیده است. فرخ‌خان اتاقی در کاخ پادشاهی انگلیس را بی‌تناسب توصیف کرده است. رضاقلی از فخرفروشی انگلیسی‌ها گلایه کرده است. در مورد اقلامی که این‌ها با خود به ایران آورده‌اند هم نوعی نگاه انتقادی-انتفاعی حاکم است. برای مثال رضاقلی میرزا جایی در مورد ساعت توضیح می‌دهد و نحوۀ سنجش زمان در ساعت را با تعیین اوقات روز به‌مدد غروب و طلوع آفتاب مقایسه می‌کند و نتیجه می‌گیرد که بهتر است این روش را از اروپاییان فرابگیریم. این مسافران بسته‌به موقعیت‌شان و فهم و تحلیل‌شان از وضعیت ایران، همگی سعی کردند یک تکنولوژی مدرن را به ایران منتقل کنند؛ چیزی که به‌زعم آن‌ها می‌توانست بیشترین تاثیر را برای ترقی ایران بگذارد. مثلاً رضا قلی میرزا پمپ آب را با خود از فرنگ می‌آورد. میرزا صالح دستگاه نشر می‌آورد و اولین روزنامۀ منظم ایران را منتشر می‌کند. مشهور است که تلگرام و صنعت عکاسی نیز از آورده‌های فرخ‌خان امین‌الدوله به ایران است. دست‌کم در‌خصوص این اقلامی که ذکر شد، به‌نظرم انتخاب‌ها هوشیارانه است و بینشی عمیق می‌طلبیده است.

۳) مواجهۀ این سفرنامه‌نویسان با فضاها و چیزهایی که غالباً آن‌ها را ندیده بودند یا اصلاً آشنایی نداشتند به چه‌ صورت بوده است؟ برای باز‌ترسیم فضایی که در ایران نبوده و برای تفهیم خواننده چطور این مشکل زبانی را رفع می‌کرده‌اند؟

مسافران به‌کرات با اشیاء و فضاهایی مواجه می‌شده‌اند که برای خواننده‌شان کاملاً نامانوس بود. بیان این موارد طبعاً بسیار دشوار است چرا که نه دالی وجود دارد و نه مدول برای مخاطب آشناست. این سفرنامه‌نویسان برای انتقال معنی و تصویر به ابداعاتی زبانی روی آوردند که به‌تفصیل در کتاب شرح داده‌ام. اما اجمالاً باید گفت در اغلب موارد سعی کردند با مفاهیم نزدیک اما مانوس، تصویری کلی ترسیم کنند. مثلاً رضاقلی در بازدید از باغ وحش حیوانی را توصیف می‌کند که از پیل بزرگ‌تر، از اشتر بلند‌تر، پاهایش از اسب عربی کشیده‌تر و بر گونه‌اش خال‌هایی نقش بسته است. اشکال این روش‌ها این است که تصویری مخدوش از فرضاً زرافه در ذهن خواننده ایجاد می‌کند. این وضعیت به فضای معماری هم قابل تعمیم است. وقتی فرخ‌خان امین‌الدوله معابد یونانی آکروپولیس را با مفاهیم فضایی ریشه‌داری نظیر صفه و غلام‌گردش توصیف می‌کند، تصویری بومی از آن در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد. شاید به‌شکلی تمثیلی بتوان این دگردیسی و بومی‌سازی را مسامحتاً به تجدد ایرانی قرن ۱۹ نیز تعمیم داد.

۴) تصورات این سفرنامه‌نویسان از «فرنگ» چه بوده است؟ فرنگ برای آن‌ها یک مفهوم «دیگری» در برابر خود داشته است؟ یعنی کل هرآنچه از ما نیست، اروپا و روسیه و … را فرنگ واحد می‌دانستند؟

مفهوم فرنگستان به‌عنوان یک «دیگریِ» مهم، قرن‌های متمادی در شکل‌دهی هویت جمعی ایرانیان حضور داشته است. گاه، مانند زمان سعدی نماد عقب ماندگی، بربریت و بی‌‌فرهنگی (بی‌دینی) بوده و گاه (مثلاً در بازۀ مورد مطالعه) نماد پیشرفت و انتظام و قانون می‌شده است. لذا مفهومی ناآشنا نبوده و دست‌کم پیش‌ذهنیتی از آن در اذهان عموم و خصوصاً نخبگان (که از زمان صفویه دسترسی بیشتری به اشیاء وارداتی از اروپا داشتند) شکل گرفته بود. این تصور، غالباً همگن، غیرزمان‌مند، شگفت‌انگیز و فاقد ظرافت و تکثر و پیچیدگی است. از نوشته‌های سفرنامه‌نویسان چنین می‌توان استنباط کرد که بعضاً فرنگستان را یک جفرافیای واحد با یک حکومت مرکزی فراگیر و یک پادشاه و یک قانون و یک شریعت و یک سبک معماری می‌پنداشته‌اند. اما عموماً در طول سفر تا حد زیادی این تصور را تدقیق کرده‌اند. برخی صرفاً مرزهای سیال فرنگ را اندکی جابه‌جا کردند تا دیگر «استانبول» و «سن‌پترزبورگ» و «بیروت» را شامل نشود، و برخی دیگر مثل میرزا صالح کلاً اروپا را جایگزین مفهوم فرنگ کردند.

۵) ایشان در نوشتن و توصیف فضاها به‌دنبال چه بوده‌اند؟ در نوشته‌هایشان به‌دنبال مقایسۀ فضاهای ایران با فضاهایی که می‌دیدند بودند یا صرفاً هر آنچه را ندیده بودند یا وجود نداشت (در ایران) برایشان مهم و جالب بود؟

این سوال بسیار مهمی است. این‌که: «به‌دنبال چه بودن»ها (intentionality) و پیش‌فهم‌ها (prejudice) نه‌تنها در نوشتن و توصیف بلکه در فهم انسان از متن (و در این مورد در درک سفرنامه‌نویسان از فرنگ) تاثیر می‌گذاشته، از لوازمِ همدلی با ادعای مرکزی کتاب است. شاید سوال مهم‌تر این می‌توانست باشد که به‌لحاظ روش‌شناختی نحوۀ تقرب به این حیث التفاتی، به این نیات و به این پیش‌ذهنیت‌ها چیست. برای جواب این پرسش شما را به کتاب ارجاع می‌دهم و بازمی‌گردم به سوال اصلی: طبیعتاً آنچه با آن مواجه می‌شدند به‌یک‌اندازه برایشان جذابیت نداشت. چه‌بسا در یادداشت‌های روزانه‌شان، قسمتی خالی می‌ماند با این توضیح که امروز چیز عجیبی دیده نشد. یعنی عجیب‌بودن، خارج از دایرۀ متعارف ایران آن زمان، ملاک مهمی برای توصیف فضا یا اشیا بوده است. این‌که ایلچی عنوان کتابش را حیرت‌نامه می‌گذارد حکایت از همین مسئله دارد. علایق مخاطب (مثلاً شاه ایران یا مردم عادی خواننده کتاب) نیز در تعیین آنچه به یادداشت‌ها راه می‌یافته تاثیر زیادی داشته است. بسیاری از داستان‌پردازی‌های رضاقلی میرزا، لطیفه‌های میرزا ابوالحسن خان ایلچی، جزئیات دیپلماتیک فرخ‌خان امین‌الدوله و آموزه‌های تاریخی میرزا صالح شیرازی ناشی از همین توجه به مخاطب است. عامل دیگرِ تعیین‌کنندۀ ردوقبولیِ مطلبی برای قیدشدن در سفرنامه، همخوانی آن با روایت کلی‌ای است که این سفرنامه‌نویسان قصد داشتند از فرنگ به‌مثابۀ یک آرمان‌شهر تصویر کنند. بسیاری از مواردی که ممکن بوده این تصویر کلی را مخدوش کند، در سفرنامه قید نمی‌شده است. به‌نظر می‌رسد علایق شخصی سفرنامه‌نویسان در مقایسه‌ با موارد دیگر از اولیت پایین‌تری برخوردار بوده است. مثلاً آن‌طور که از یکی از همراهان انگلیسی رضاقلی و برادرانش متوجه می‌شویم، آن‌ها در هنگام بازدید از بنای «سن پل»، اثر «کریستوفر رن»، علاقۀ چندانی به بنا نشان نمی‌دهند و در عوض مبهوت مانکن‌های نمایش پوشاک در مغازۀ اطراف خیابان بوده‌اند. اما در سفرنامه، درحالی‌که صفحه‌های متمادی به توصیف جزئیات بنای سن پل اختصاص یافته است، جز اشاره‌ای مختصر، خبری از مانکن‌ها ذکر نمی‌شود.

۶) اکثر سفرنامه‌نویسان خارجی که در دورۀ قاجار از ایران یا به‌خصوص تهران دیدن کرده‌اند، به دو صورت در مورد فضاها و معماری نوشته‌اند: ۱. هر آنچه را که دیده‌اند بیان کرده‌اند، که چیزهای مشترکی نظیر اشاره به کثیفی شهرها، وضعیت خانه‌ها و فضاهایی نظیر ارگ و میدان و … را در نوشته‌هایشان می‌توان دید؛ ۲. نوع دیگری از تحلیل‌هایی هم داشته‌اند که بیشتر ذهنی بوده است و به‌وسیلۀ شغل‌شان (نظامی، پزشک، سفیر..) صورت می‌گرفت. البته ممکن است این نوع تفاسیر خیلی قابل اتکا نباشد. آیا این سفرنامه‌نویسان ایرانی هم توصیفات مشترک یا تحلیل‌هایی این‌چنینی در نوشته‌هایشان وجود دارد؟

جواب پرسش شما به‌صورت کوتاه این است که بله، توصیفات مشترکی در این نوشته‌ها وجود دارد. اما مقدمۀ پرسش‌تان که گزاره‌ها را طبقه‌بندی می‌کند به توصیفات عینی (ابژکتیو) و تحلیل‌های ذهنی (سوبژکتیو)، دست‌کم در تحلیل متونی از قبیل سفرنامه‌ها، پروبلماتیک است. عاملیت را از مولف می‌ستاند. چه این تاثرات تعمدی باشد چه ناخودآگاه، لاجرم در متن سفرنامه‌ها خود را نشان می‌دهد. اصلاً گریزناپذیر است. این فضای آشفته و شهرهای نامنظم و آدمیان شاعرمسلک و باورهای منطق‌گریز و علوم اساطیری و مناظر بکر و حرمسراهای شهوت‌آمیز که مستشرقین توصیف می‌کرده‌اند، همان‌طور که «ادوارد سعید» نشان می‌دهد، گفتمانی است. همین قسم تخیلات و فانتزی‌ها و پیش‌ذهنیت‌ها و هویت‌سازی‌ها هم درک مخاطب ایرانی از اروپا را شکل می‌داده است. اتفاقاً ادعای اصلی کتاب این است که تجدد قرن ۱۹ ایران گفتمانی است که از فرافکندن یک یوتوپیای بومی بر روی فرنگ و بازگرداندن آن به‌عنوان مدرنیته شکل گرفته است. البته نمی‌خواهم چندان روی این مسئله توقف کنم. به‌گمانم نکتۀ مهم‌تر در مقدمۀ شما آن‌جاست که می‌گویید تعابیر ذهنی قابل اتکا نیستند. صرفِ‌نظر از این مسئلۀ شناخت‌شناسانه که آیا اساساً دسترسی بی‌واسطه به حقایق عینی امری ممتنع است یا نه، باید بگویم اتفاقاً برای پژوهشی که دغدغۀ فهم ادراک انسان از فضا را دارد، همین تحلیل‌های ضمنی حائز اهمیت بیشتری است.

۷) در برخی نوشته‌های سفرنامه‌نویسان، ایشان فرنگ یا هر آنچه که آنجا بود را شگفت‌آور، حیرت‌انگیز و با صفات تفضیلی به‌کار برده‌اند. این نوع نگارش انتخابی بوده یا مواجهۀ آن‌ها با این مسائل این‌گونه بود است؟ به‌عبارتی، چقدر امکان دارد در بازترسیم فضاها دچار اغراق شده باشند؟

مستقل از عنوان کتابش، میرزا ابوالحسن خان ایلچی بیش از ۷۰ دفعه در سفرنامه‌اش از واژگان مرتبط با تحیر و شگفتی استفاده کرده است. صفات تفضیلی‌ای که دائماً در توصیف فضاها در این سفرنامه‌ها به چشم می‌خورد هم بخشی از همین توجه به امر عجیب، غیرمعمول و حیرت‌انگیز است. این الگو حتی در نوشته‌های میرزا صالح که سعی کرده تا حد امکان توصیفاتش علمی، عینی، غیرجانبدارانه و غیرهنجاری باشد نیز به چشم می‌خورد. اما باید به دو نکته التفات کرد: اول این‌که بخشی از این رویکرد طبیعی است و نه‌تنها انحصاری به این گروه از مسافران و مواجهه با پیشرفت اروپای قرن ۱۹ ندارد بلکه جزئی از جذابیت سیاحت در هر مکان و زمانی همین توجه به رکوردها است. دوم، بسیاری از این موارد حیرت، بیش از آن‌که نشانگر ناباوری مولف باشد، یک فن بیانی است. برای مثال رضاقلی میرزا حکایت می‌کند که به بام بنایی رفته و از آن‌جا منظرۀ شهر لندن را مشاهده می‌کرده که میزبان به او اطلاع می‌دهد که این منظره واقعی نیست و درحقیقت نقاشی بزرگ پانورامایی است بر دورتادور دیوار داخلیِ یک فضای محصور. رضاقلی توضیح می‌دهد که چطور ناباورانه پرتقالی را به‌‌سمت فضای دوردست پرتاب کرده اما در کمال تعجب آن پرتقال به دیوار خورده و باز‌می‌گردد و او این‌گونه متوجه می‌شود که محوطۀ اطرافش باز نیست و آن منظره هم صرفاً تصویر هنرمندانه‌‌ای‌ست که بر دیواری نقش بسته است. اما وقتی خاطرات میزبان رضاقلی میرزا را می‌خوانیم که ازقضا خود صورتگری چیره‌دست بوده، متوجه می‌شویم که برخلاف بسیاری از مخاطبان عادی این نمایشگاه، رضاقلی و برادرانش فوراً متوجه شده‌اند که مناظر واقعی نیست. آن‌ها بی‌درنگ ترک‌های روی دیوار را رصد کرده و حتی در مورد جزئیات ترسیم اظهار‌نظرهایی سنجیده کرده‌اند. بنابراین این تجاهل تاحدّی ناشی از مشارکت در لذت کشفی است که مابقی بازدیدکنندگان نمایشگاه داشته‌اند، و تا حدی هم ابزاری زبانی است برای انتقال‌دادن شگفتی‌ای که برای مخاطبان کتاب کاملا ناآشناست.

۸) این سفرنامه‌نویسان چقدر در ایجاد تصور اعجاب‌انگیز و جادویی از غرب، در ذهنیت ایرانی‌های فرنگ‌نرفته نقش داشته‌اند؟ (آرمان‌شهری می‌دیدند و برای رسیدن به آن انقدر اغراق می‌کردند)؟ برای توصیفاتی که برای شرح آسانسور یا بالن یا خانه شیشه‌ای داشته اند؟

قاعدتاً سهمی جدی داشته‌اند؛ اما ایجاد‌کنندۀ انحصاریِ این تصویر نبوده‌اند. به‌نظر می‌رسد چنین تصویر فوتوریستی‌ای از فرنگ وجود داشته و این مسافران هم این گفتمان را چه تعمداً و چه به‌طور ناخودآگاه بسط داده‌اند و در مواردی هم پروارتر کرده‌اند. البته این‌که در سفرنامه‌ها مثلاً از آسانسور با عنوان اتاقی که به پرواز در می‌آید و بر بام ساختمان می‌نشیند یاد شده یا بالن به‌عنوان گنبدی پران توصیف شده، نافی این نکته نیست که این پدیده‌ها به‌خودی‌خود حتی برای مردم اروپا جدید و جالب بوده‌اند، دیگر چه برسد برای ایرانیان عصر «محمد شاه قاجار». لذا باید تاکید کنم که ضمن آن‌که این سفرنامه‌نویسان در مواردی، تصور حیرت‌انگیز و فوتوریستی از فرنگ را فربه‌تر کردند، درمجموع باید گفت از وجه رازآلود فرنگ ابهام‌زدایی کردند. البته همان‌طور که در فصلی از کتاب هم شرح داده‌ام، همزمان با رقیق‌شدن تدریجی تصورات اغراق‌آلود و غیرواقعی از فرنگ، آن فانتزی‌ها و خیالات و داستان‌سرایی‌ها در کالبد جدید «ینگه دنیا» بازتولید می‌شود.

۹) در نوشته‌های این سفرنامه‌نویسان حتی قبل از آن‌که در مورد ساختمان و بنا بنویسند توضیحاتی دربارۀ باغ و باغچه و حتی استفاده از کلمۀ بهشت، برای توصیف، دیده می‌شود. می‌توان تحلیل کرد که ایشان چرا چنین گرایشی داشته‌اند؟

متوجه سوال هستم اما اجازه می‌خواهم از زاویه‌ای متفاوت به آن تقرب پیدا کنم. بله، واژه‌هایی نظیر بهشت و جنت و فردوس به‌طور نامتوازنی در کتاب‌ها تکرار شده‌اند. صرف‌ نظر از واژه‌های مرتبطی مثل حوری و باغ عدن، کلمات مرتبط با بهشت بیش از ۵۰‌بار در سفرنامۀ رضاقلی میرزا آمده است؛ آنقدر که حتی مترجم کتاب به انگلیسی هم مجبور شده در مورد تکرُر استفاده از این واژه پاورقی بزند. اما مهم‌تر از این مسئله که فرنگ جنبه‌ای بهشتی دارد، باید دید کدام بهشت است که این سفرنامه‌نویسان در فرنگستان می‌جسته‌اند. مشخصات این بهشت به‌نظر کاملاً منطبق با فرهنگ بومی مولفان است. تصویری پاستورال است که حتی در شهرهای صنعتی متراکم و آلوده و شلوغی مثل «لندن» و «منچستر» و «لیل» هم باغ‌هایی بی‌انتها و سبز می‌دیده که نهرهایی در میان آن جاری است و جماعتی هم ساز به دست و جام بر کف و یار در بر، به مغازله مشغولند. در این تصور بهشتی، ساختمان اهمیتی ثانوی نسبت‌به باغ دارد. یعنی فضای مصنوع اتفاقاً اهمیتش را در بازتولید فضای طبیعی یا برقراری نسبتی بصری با آن کسب می‌کند.

۱۰) واکنش ایشان نسبت‌به فضاهای عمومی در اروپا چگونه بوده است؟ -با توجه به این‌که فضاهای عمومی (فضاهایی نظیر میدان‌ها و پارک‌ها) در ایران قاجار هنوز با آن مفهوم شکل نگرفته بود.

بسیاری از تاریخ‌نگاران حوزۀ شهری در ایران معتقدند که فضای عمومی، به‌عنوانِ کالبد فیزیکی عرصۀ عمومی، محصول و زاده «مدرنیته» است. من مقدماتی که به چنین تالی‌ای می‌انجامد را می‌فهمم و حتی درک می‌کنم اما کاملاً با آن همدل نیستم. بااین‌همه می‌پذیرم که فضای عمومی به شکل امروزین آن یا حتی به شکل رایج در اروپای قرن ۱۹ برای مسافران ایرانی تا حد زیادی نامانوس بوده است. ولی شواهد نشان می‌دهد که آن‌ها در طول اقامت‌شان، که بعضاً ماه‌ها طول می‌کشیده، به‌تدریج به صورت‌بندی نسبتاً دقیقی از فضای عمومی اروپا دست یافتند. گرچه بسیاری از آن‌ها در ابتدا از مفاهیم مشابه در فرهنگ ایرانی-اسلامی، مثل مشاع و وقف، برای فهم فضای عمومی بهره می‌جستند، اما تدریجاً با کاربست مفاهیمی مانند «فضای عامه» و «تفرجگاه عموم» درکی پیچیده‌تر از فضای عمومی ارائه می‌دهند. رضاقلی میرزا ابتدا چنین فضاهایی را متعلق‌به هیچ‌کس و بعداً متعلق‌به همه می‌داند، که نهایتاً اما به فهمی پیچیده و ظریف می‌انجامد. البته باید یادآور شد که تصویری که این مسافران از فضاهای عمومی ترسیم می‌کنند، بسته‌به انگیزه‌ها و موقعیت‌‌شان، تفاوتی معنادار دارد. مثلا ایلچی که به‌عنوان عضو حلقۀ اعیان دربارِ قاجار، کمرنگ‌شدن مرزهای طبقات اجتماعی را برنمی‌تابد، فضای عمومی را نیز چنان جلوه می‌دهد که گویی واجد همان سلسله‌مراتب اجتماعی-اقتصادی است. یا به‌عبارت‌دیگر، بسته‌به موقعیت اجتماعی افراد، دسترسی و نحوۀ بهره‌گیری‌شان از فضاهای «عمومی» نیز متفاوت است. مستقل از این اختلافات، همگی این مسافران فضای عمومی اروپا را با اشتیاق تجربه کرده بودند، در آن پرسه زده بودند و بادقت جزئیات فضا و تجربۀ شهری خود در آن را توصیف کرده بودند.

۱۱) آیا مواردی بوده که این سفرنامه‌نویسان آگاهانه در مورد شهرها و فضاهایی که می‌دیده‌اند نظراتشان را در سفرنامه ننویسند؟ مثلاً به‌علت خدشه وارد نشدن به تصور آرمان‌شهر از قلم افتاده باشد.

بله، همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، این سفرنامه‌نویسان عمدتاً نگاه انتقادی اوریجینالی به برخی از مظاهر تمدنی، فرهنگی و صنعتی اروپای قرن ۱۹ داشته‌اند؛ اما این نگاه به‌ندرت در سفرنامه‌ها انعکاس یافته است. حتی بعضاً این سفرنامه‌نویسان به‌طور عامدانه‌ای از به‌اشتراک‌گذاشتنِ برخی از وجوه منفی طفره رفته‌اند که به‌نظر می‌رسد به دلیل ارائۀ تصویری بی‌نقص از آرمان‌شهری فرنگی باشد. برای مثال دوستان انگلیسی رضاقلی میرزا نقل می‌کنند که وی از ترافیک لندن، آب و هوای دلگیرش، آلودگی هوا و کیفیت نامطلوب آب شهر به ستوه آمده بوده و مترصد فرصتی بوده از شهر خارج شود و به روستاهای اطراف پناه ببرد. این گلایه‌گزاری‌ها در هیچ جای سفرنامه نیامده که هیچ، حتی درجایی وی از ترافیک لندن به عنوان نشانۀ پویایی و پیشرفت شهر یاد می‌کند، یا در جایی دیگر -گمان کنم در اتریش- در پاسخ به فردی از کیفیت آب لندن دفاع می‌کند. یعنی همان کسی که با وجود آداب‌دانی و روحیۀ مثبتش در مقابل میزبان انگلیسی چنان به مشقت افتاده که می‌گوید از هوای بد و دود لندن بیمار شده‌ام و تنفسم مختل شده و احساس خفگی دارم، و نهایتاً پزشک به بالینش می‌آید و توصیه می‌کند از شهر خارج شود، در برابر هموطنانِ خوانندۀ سفرنامه‌اش می‌گوید «در شهر لندن مطلقاً احدی دود و بخار به چشم نمی‌بیند». این لندن و به‌طور‌کلی این فرنگستان یک مکان جغرافیایی انضمامی نبوده که آن‌ها صرفاً توصیف و تصویر کنند، یک مکان ذهنی بوده که سفرنامه‌نویسان در آفرینش‌گری آن عاملیت داشته‌اند. و هرآنچه این تصویر یوتوپیک را مخدوش کند نمی‌توانسته به آن راه یابد.

۱۲) این سفرنامه‌نویسان به‌طورمستقیم وارد بحث معماری شده اند؟ در مورد آن مستقیماً صحبت کنند یا حتی خود بناهایی بسازند؟

در سفرنامه‌ها غالباً فضای معماری و شهری پس‌زمینه‌ای مهم در توصیفات وقایع است اما حجم چشمگیری از سفرنامه را به خود اختصاص داده است. در موارد بسیاری هم خود به سوژۀ اصلی نوشته بدل می‌شود؛ خصوصاً در مواردی که سفرنامه‌نویسان با نهاد جدیدی مواجه می‌شدند، توصیف ساختمان، جبران کمبود اطلاعات از آن نهاد را می‌کرده است. مثلاً توصیف از ساختمان شورای شهر، پارلمان، ساختمان وزارت خارجه، بیمارستان، نوان‌خانه و آسایشگاه روانی معمولاً مکانیزم نارسایی بوده برای فهم نهادی که در آن بنا خانه کرده بود.

گرچه همین نوشته‌ها در شکل‌دهی به تصور معماری فرنگ و ترسیم گفتمان معماری متجدد نقشی جدی ایفا کرده‌اند، اما جالب است بدانید که بسیاری از این مسافران پس از بازگشت هم، چه به‌عنوان کارفرما، حامی، یا بانی بناهایی، به‌طورمستقیم درگیر کارهای ساختمانی، عمرانی و شهری شدند. برای مثال در یادداشت‌های فرنگیانی که به ایران سفر کرده‌اند به خانۀ ایلچی که خود او ساخته بود و نقشه‌ای تلفیقی از معماری ایران و انگلیس داشت اشاره شده است. یا در همین اسناد از خانۀ امین‌الدوله در کاشان تمجید شده که ظاهراً در سه طبقه ساخته بود. امین‌الدوله وقتی به وزارت دربار رسید دستور داد خیابان‌های اصلی تهران سنگ‌فرش شود. تیمچۀ امین‌الدوله کاشان هم که مهم‌ترین یادگار اوست. «آجودان‌باشی» ظاهراً بناهای عمومی و قنواتی در یزد و شیراز احداث کرد. نقشۀ دارالفنون هم اثر «میرزا جعفر مهندس» است که از دانشجویان اعزامی‌ای بود که با میرزا صالح دوست و هم‌دوره محسوب می‌شد. گرچه از حیطۀ کتاب خارج بود اما در فصل آخر کتاب شرح مختصری از این بناها داده‌ام. طبعاً پژوهشی که مشخصاً به این ساختمان‌ها بپرازد و تفاوت و شباهت‌های معنی‌دار آن با سنت‌های معماری پیش و پس از آن را بسنجد واجد جذابیت ویژه‌ای خواهد بود.

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 8:58 توسط وحید وحدت |

گزارش‌ها در مورد دیوار مرزی میان آمریکا و مکزیک و مراکز نگهداری مهاجران تصویرگر زیرساخت‌های جدایی افکن امروزند. همین فضاها به شیوایی تمام بر مسوولیت معماری به مثابه شریک جرم در تعدی بر حقوق بشر و ارتباطات ملت‌ها گواهی می‌دهند. در چنین وضعیتی، کتاب «فضانوردی در فرنگ»[۱] چون پادزهری است بر نگاه‌های حذف‌گرایانه‌ای که بر گفتمان سیاسی معاصر سایه افکنده. روایت وحید وحدت از مواجهه مسافران ایرانی با فضای معماری و شهری اروپا، ستایشگر روش‌هایی است که تعامل میان فرهنگ‌ها و فضاها را میسر می‌کنند. در حالی که ما سرگرم بحث در مورد جهانی شدن یا ناسیونالیزم هستیم و از اتصال یا انفصال می‌گوییم، تاریخ تجدد، آن گونه که در فضانوردی در فرنگ مطرح شده، به موقع و راهگشاست. در سرتاسر متن، وحدت روایتی پرظرافت و تامل برانگیز از تاریخ تعاملات میان‌فرهنگی ارایه می‌دهد—روایتی که همزمان به این مساله می‌پردازد که فرایندهای دیگری‌سازی چگونه ادراکات انسانی را دچار اعوجاج می‌کند.

در فضانوردی در فرنگستان، وحدت با در هم آمیختن نگاه‌های استشراقی و استغرابی، ظرافتی مولد را به تواریخ مدرنیته ایرانی ارزانی می‌کند. این نگاه‌ها از دریچه چشم چهار مسافر ایرانی انجام می‌شود که در قرن نوزده از اروپا دیدن کردند. تحلیل وحدت، روایت‌هایی از مدرنیته که در فهم معاصریت غرب و شرق ناتوانند را به چالش می‌کشد. روایت‌هایی که اولی را پیش رونده در زمان می‌داند و دومی را در مرخصی از تاریخ می‌پندارد. مهم‌تر این که فضانوردی در فرنگ نگاه‌های متقابل هر دو فضا را مورد قیاس تطبیقی قرار می‌دهد. وحدت به واسطه چهار مسافری که مطالعه کرده تمرکزش را بر «انتقال ایده‌ها» از فرنگ (آن گونه که ایرانیان غرب را تصویری می‌کرده‌اند) قرار داده است. وی به این مساله می‌پردازد که چگونه تصورات پیشینی از فرنگ دریافت مسافرین از آن جا را تحت تاثیر قرار داده و تجربه مشاهداتی که با خود به ایران بازگردانده‌اند چگونه دگرگون شده است.

وحدت از مفهوم تجدد برای قوام بخشیدن به تحلیلش از نگاه خیره ایرانیان به تجربه مدرنیته در اروپا بهره می‌گیرد. بدین ترتیب بر فرایند بازخوردی مستتر در برساختن مفهوم دیگری غربی در نزد مسافرینش تاکید می‌کند. تجربه ایرانی از مدرنیته، به باور وحدت «جذب منفعلانه ارزش‌های اروپایی نبوده است.» پژوهش او تقویت‌ کننده بدنه در حال رشدی از ادبیات موضوع در حوزه تاریخ معماری است که دقت نظر در برخوردهای میان تمدن‌ها، فرهنگ‌ها، و شخصیت‌های سازنده محیط مصنوع را مبنا قرار می‌دهند. در ایران پژوهی، خوانش‌های یک سویه‌تر از مدرنیته در معماری ایرانی (در دهه اول هزاره دوم) مشوق تحلیل‌های تاریخ‌نگارانه جدیدی (در دهه دوم هزاره) شد که معماری و شهرسازی ایران را بخشی از جریان چند وجهی از نگاه‌ها، تصورات، انتظارات، و امیال کنشگران درگیر پروژه مدرنیته ایرانی (از جمله مسافرین) می‌داند. بازتعریف وحدت از تجدد و بررسی تجربه آن در خلال سفر به تقویت همین جریان متاخر مطالعات مدرنیته در تاریخ معماری ایران می‌انجامد. تصمیم عامدانه‌اش برای صرف نظر کردن از پس زمینه‌های تاریخی اقتصادی تجدد، گرچه متناسب چنین متنی است، می‌تواند فضایی فراهم آورد تا جریانات جدیدتر تاریخ نگاری معماری ایرانی بتوانند با رویکرد اقتصاد سیاسی توسعه‌های شهری به آن بپردازند.

احاطه نویسنده بر معماری و تاریخ به محتوایی که برای تحلیل‌های معمارانه‌اش ارایه می‌دهد غنا می‌بخشد. برای نمونه، هنگام نوشتن در مورد دریافت مسافرین از مصالح معماری دراروپا، چه موقعی که از استحکام می‌گوید و چه در مواردی که به معنای نمادین آن اشاره می‌کند، نویسنده سرنخ‌هایی راهشگا برای طرح پرسش‌های آتی در اختیار مورخین معماری قرار می‌دهد. چه در مطالعات اسناد و چه در تبیین شیوه‌های شکل گیری اندیشه‌های مرتب با فضا و مدرنیته، وحدت در مقام یک تاریخ نگار معماری و شهرسازی، انبوهی از داده‌های متنی در مورد ایران و اروپای قرن نوزده ارایه می‌کند. تمرکز او بر کنشگران و دریافت‌ها و تمایلاتشان مستند به تجربه تخصصی برجسته‌ای است که وحدت به عنوان صاحب‌نظر حوزه طراحی و تاریخ‌نگاری دارد.

منابع وحدت مشتمل بر سفرنامه‌های دست اول از چهار مسافر است به علاوه یادداشت‌های همسفرانشان، خاطرات میزبانان اروپایی‌شان، و همینطور روایت‌هایی که در روزنامه‌های آن دوره از این سفرها به دست داده می‌شد. تحلیل‌های او دربرگیرنده شواهد تاریخی معماری، تصاویر، و نقشه‌ها از بناها و فضاهای شهری است. نقاشی‌ها و تصاویر معماری از فضای معاصر مسافرین نیز در جایجای متن نقشی راهشگا ایفا کرده‌اند. کتاب دارای بیست و پنج تصویر (از جمله نقشه حرکت مسافرین، طرح‌های معماری، و نقاشی)، واژه نامه‌ای از مفاهیم معماری، و جداول مفصلی است که در ضمیمه کتاب اطلاعاتی دقیق از برنامه روزانه مسافرین ارایه می‌دهد.

در فصل اول کتاب، نویسنده به ارایه یک چارچوب تحلیلی می‌پردازد که بر نظریه‌های شرق‌شناسی، مدرنیته، دیگری و تجدد بنیان دارد. در فصل دوم، وی سوژه‌هایش را معرفی می‌کند: چهار مرد ایرانی از طبقه ممتاز جامعه که در نیمسده پس از پایان جنگ‌های ایران و روسیه در ۱۸۱۳ به اروپا سفر می‌کنند. او توضیح می‌دهد که چگونه این شکست به دورانی از خودشناسی اجتماعی منجر می‌شود که همراه است با کنجکاوی ایرانیان برای شناخت پیشرفت‌های دنیای مدرن. به این ترتیب سفرنامه‌های مطالعه شده به عنوان روایت یک اراده برای «مهندسی معکوس مدرنیته» معرفی شده‌اند؛ تلاشی برای رمزگشایی از «جزوه راهنمای گام به گام ترقی اروپایی» در زمانه‌ای که ایران مجبور است با واقعیت شکست در مقابل روسیه کنار بیاید و در خیالات خودبرترپندارانه تجدید نظر کند.

در فصل سوم، وحدت به تشریح تقابل و تعامل مسافرینش با حیرت‌های اجتماعی سیاسی فضایی و فنی فرنگ می‌پردازد. نویسنده در این فصل تحلیل‌هایی شگفت‌انگیز از خلط واقعیت و مجاز در نزد مسافرین، ابزارهای زبانیشان برای توصیف کمی فضا، و سیاست‌های بازنمایی عرضه می‌کند. در فصل چهارم توصیفات و تفاسیری غنی از فضای شهری و معماری، حول موضوعات کلیدی تحلیل معمارانه (همچون مصالح، هندسه، تزئینات، مقیاس، و کاربرد) ارایه می‌شود.

کتاب با بازگشت به مفهوم تجدد و سهیم شدن در تجربه مسافرین در برساختن گفتمان مدرنیته، نوگرایی، و ترقی به انجام می‌رسد. در این بخش بحثی کوتاه پیرامون واژه‌شناسی و تاریخ کاربرد مفهوم تجدد آمده که بسیار راهگشاست. وحدت چنین نتیجه می‌گیرد که «برساخت اجتماعی تجدد یا همان تجربه ایرانی مدرنیته بیش از آن که اعتبارش را از تطابق با تجربه اروپایی آن بگیرد بر سازگاری داخلی تصورات و انتظارات انباشته شده از فرنگ مبتنی است.» برای وحدت، تجدد در وحله اول نقش خود ایرانیان، تاریخشان و آرمان‌هاشان را در تجربه و تفسیر مدرنیته وامی‌گوید.

وحدت در سراسر کتاب «فضانوردی در فرنگ» تفاسیر خلاقانه‌ای از شرح ماجراهای مسافرینش ارائه می‌دهد. برخی از این خوانش‌های تفسیری محصول تعامل با چارچوب‌های نظری مرتبط با مدرنیته است. برای مثال، وحدت در هنگام بحث پیرامون سیاست بازنمایی به سراغ نوشتار تیموثی میچل[۲] در مورد ماهیت نمایشگاهی پروژه مدرنیته و نقش آن در سازماندهی، چینش، و ارایه تصاویر مهندسی‌شده از توسعه (و عقب ماندگی) می‌رود. این ایده محملی می‌شود برای وحدت تا از نوشته‌های مسافرین در مورد توجه چشمگیر اروپائیان به وجنات حیرات انگیز و نامتعارفشان پرده بگشاید: «[مسافرین ملتفت شده بودند که] آن‌ها یک منظره عادی محسوب نمی‌شدند، بلکه به نظر می‌رسید با نقش‌های از پیش تعیین شده در جهان طبقه‌بندی شده اروپای مدرن در تنش هستند» (ص ۶۷). تفاسیری از این دست تلاش می‌کنند تا قرائتی پیچیده‌تر از فرایندها و حوادثی ارائه دهند که بخش زیادی از تاریخ نگاری، آن را به جهانی شدن و مدرنیزاسیون تقلیل می‌دهد. فضانوردی در فرنگ به گونه‌ای سازنده به عاملیت‌های چند وجهی حاکم بر ادراکات میان فرهنگی می‌پردازد؛ و این یکی از نقاط قوت کتاب است.

با توجه به تاکید کتاب بر دیگری، مدرنیته، و تجدد قابل درک است چرا اشاره‌ها به ادبیات موضوع در مورد مصرف فرهنگی فرامللی محدود مانده است. برای مثال مینو معلم[۳] مصرفِ زمینه زدایی شده محصولات فرهنگی فرامللی را به گونه‌ای طرح می‌کند که می‌تواند در امتداد دریافت‌های تحلیلی و تفسیری وحدت قرار گیرد. قرائت‌های فمنیستی فرامللی نظیر این می‌تواند راه‌هایی بگشاید برای تکمیل آن چه وحدت در «فضانوردی در فرنگ» آورده است.

طی یک انتخاب تحلیلی کاملا موجه، وحدت به اشاره‌هایی گذرا به فرایندهای سیاسی اقتصادی حول سفرهای مورد مطالعه‌اش بسنده می‌کند. این تصمیم برای تمرکز بیشتر بر ابعاد زیبایی شناسانه تجربه‌های مسافرین اتخاذ شده است. وحدت معتقد است که تجارب تحیر و پیچیدگی فانتزی‌ها مستحق مداقه‌ای مستقل‌اند. همین مقولات‌اند که ادوارد سعید به ناچار از آن چشم می‌پوشد تا بر تحلیلی سیاسی‌تر در مورد دیگری و برساختن ایماژ غرب مترقی همزمان با ابداع خیالی شرق عقب مانده تاکید کند. در حالی که وحدت از تصمیم خود برای تمرکز بر تاثیرپذیری‌ها، خیال‌پردازی‌ها، و نظرگاه‌ها به خوبی بهره‌برداری می‌کند، برخی از همین تحلیل‌های زیبایی‌شناسانه شاید می‌توانست با پس زمینه‌ای از اقتصاد سیاسی روشن‌تر به دید آید.

در تاویلی قدرمند از معنای فرنگ و فرنگستان در نزد مسافرین، نویسنده از استعاره شهر فرنگ پرده بر می‌دارد: «فرنگستان چه موقعی که در تضاد دیالتکتیکی با وضع موجود خود ایرانی قرار می‌گیرد و چه موقعی که ایده‌آل‌های بومی را بر اشیاء و فضاهای بیگانه فرا می‌افکند، امری غریب و کشفی جدید نیست؛ بلکه تجسد اسطوره‌ها و کهن‌الگوهای آشناست» (ص. ۵۲). این قسم تحلیل‌های قدرتمند و متقاعدکننده می‌بایست از رجوع به پژوهش‌های مشابه موجود بهره گیرد، همانطور که وحدت در جای جای متن به خوبی از پس آن بر آمده (برای مثال در بهره‌گیری از آثار تیموثی میشل که پیشتر ذکر شد). در بخش‌های دیگر متن، خصوصا در محتواهای معمارانه تر فصل چهارم، استنادهای بیشتر می‌توانست تحلیل‌ها را موجهتر کند. نویسنده تحلیلش در مورد «نقش سابقه نظامی مسافرین در شیفتگیشان به استحکام معمارانه» و ارتباط آن با «تمنای اقتدار سیاسی اجتماعی» را به طور هوشمندانه‌ای به بحث در مورد مصالح ساختمانی گره زده است. چنین تحلیل‌هایی گرچه برآشوبنده‌اند، با این حال می‌توانند از اقامه ادله بیشتر منتفع شوند.

همین نکات را هم نمی‌توان نقطه ضعف کتاب دانست. وحدت در جای جای متن دریافت‌های بسیاری ارائه می‌کند که عرصه را برای تامل بیشتر فراهم می‌آورد. اتفاقا این‌ها را من عشوه‌گری‌های متن می‌دانم. برای نمونه هنگامی که وی نقش یکی از مسافرینش که هنگام بازگشت به ایران به سمت وزارت دربار رسید (میرزا فرخ خان امین الدوله) را در توسعه شهری تهران را باز می‌گوید، اشتیاق مرا برای دانستن بیشتر برانگیخت. تحلیل تطبیقی فضاهای شهری تهران که منعکس‌کننده سفر بزرگ اروپایی فرخ خان باشد، یا به عبارت بهتر دریافت استغرابی‌اش از فضای شهری اروپا را نمایان کند، می‌تواند شاهدی کالبدی بر ایده‌هایی باشد که وحدت روایت می‌کند. چنین لمحه‌هایی است که مرا مشتاق می‌کند چشم به راه آثار بعدی او بمانم.

بی‌تردید دانشجویان طراحی محیط مصنوع و مورخین معماری و شهرسازی از ابداعات تفسیری، تاویلی و تحلیلی کتاب بهره‌ای سرشار خواهند گرفت. نوشته‌ای خوش‌خوان، شیرین و شیوا با توصیفات غنی که به خواننده انبوهی از داده‌ها برای تعمق بیشتر عرضه می‌دارد. تحلیل‌های کتاب، روشنگر ارتباطات پنهان میان فضای مصنوع و تغییر اجتماعی‌اند و تفسیرهای ارائه‌شده الهام‌بخش‌اند و تامل برانگیز. آنان که به تاریخ مدرنیزاسیون ایران، تجدد، و ارتباطات میان فرهنگی علاقه مندند از تعمق نویسنده در اسناد آرشیوی و منابع معماری بهره جدی خواهند برد و آنان که معماری و شهرسازی قرن ۱۹ ایران را مطالعه می‌کنند از بینش‌های تحلیلی عمیق کتاب گشودگی‌های نظری ارزشمندی خواهند یافت.

منابع:

[1] Vahdat, Vahid. “Occidentalist Perceptions of European Architecture in Nineteenth-Century Persian Travel Diaries: Travels in Farangi Space.” New York: Routledge, 2017.

[2] Mitchell, Timothy. “The World as Exhibition.” Comparative Studies in Society and History 31, no. 2 (1989): 217–36.

[3] Moallem, Minoo. “Objects of Knowledge, Subjects of Consumption: Persian Carpets and the Gendered Politics of Transnational Knowledge.” In Circuits of Visibility: Gender and Transnational Media Cultures, ed. Radha S. Hegde, 159–77. New York: New York University Press, 2011.

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 8:56 توسط وحید وحدت |