فردای آن روز:

ساعت 11:30 به وقت تهران و 9 به وقت محلی. آقای سبزه چهره ای که همپرواز من در مسیر دوحه فرانکفورت بود، عجیب دلبستگی به ایالت تگزاس داشت. چنان با شعف می ستود و با وجد توصیف می کرد که من هم کلی علاقه مند شدم. گرچه هیچ جا دهبالا نمی شود.

 

ای اینترنت کوفتت شود آن نیم یوروای که فقط سی ثانیه بهم فرصت دادی تا خانواده ای را از نگرانی برهانم. رحمت خدا بر پدر و مادر کسی که در آن مکان، میخی سیخی چیزی فرو کند!

 

نه خیر! اگر فکر کرده اید که مثل بدبخت ها بر کف مسیر پر ترددی کشه پا زده ام کور خوانده اید. مثل آقاها بر صندلی گیت C16 روبروی آقای سیاهی که چرت می زند نشسته و منتظر پرواز به سرزمین شیطان بزرگ هستم و اصلا هم به لباس هندی که جا گذاشته ام فکر نمی کنم.

 

آقای مصطفی. گفتی یادت کنیم، بفرما. خیالت راحت شد. جز اینکه علاوه بر آن نیم یورو، چهار یوروی دیگر را هم حرام کنیم هیچ ثمری نداشت.

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۸۷ساعت 9:28 توسط وحید وحدت |