مدتی است با دوستی به غایت فرهیخته، مکاتباتی رد و بدل می کنیم. تصمیم گرفته تکه ای از این دیالوگ را در بلاگم منتشر کنم. این بخش از گفتگوهایمان، واجد یک وحدت موضوعی هم بود که آن را برای انتشار مناسب می کرد. موضوع بحث را می توان با مسامحه «نقد نهاد آموزش» نامید. البته عنوان این پست، رد گم کنی است. گرچه خواننده را گمراه می کند اما برای من ارزش خاطره سازی دارد؛ چراکه عنوان ایمیلی است که بحث ما از آن نزج گرفت.

متاسفانه، خواننده ی این پست، از شیرینی ماهیت دیالوگی این بحث محروم می شود. علتش این است که مطمئن نیستم طرف دیگر این گفتگو، تمایل به انتشار نظراتش در این وبلاگ داشته باشد.

 

10/29/10

بگذار کمی بحثت را منحرف کنم به سمت یک نکته ای که با کنایه اشاره کردی:  آکادمی های معظم، شیک و محترم.  طبیعی است که کسی که در یک وادی تخصصی سیاحت می کند شایسته است که موضعی انتقادی به  اولا،  رشته اش، دوما گفتمان حاکم بر رشته اش و سوم بر کل نهاد آموزش داشته باشد.  ما معمارها و شهرسازها هم که سرشتمان و ارزشهامان را با انتقاد سرشته اند.  علی الخصوص که نسل کنکوریم و کتاب های حدادعادل و حجت الاسلام حسینی هم به  خوردمان  داده اند.  به این معجون، علاقه به کارهای فوکو را هم که اضافه بکنی آکادمی می شود یک کلاشی  بزرگ.  دکانی که مغز تازه می خرد و گاز معده می فروشد.  چرخه تولید تفکر به گه گرم.


 
این تکه را که می خواهم بنویسم دستم می لرزد.  جالب است که طرفداری از نهاد در مملکت ما عملی رادیکالی محسوب می شود. اما به نظر من نقد نهاد اگر با شناخت دقیق سازو کار وبنیان نهادها همراه  نباشد، «جدی»  نیست.  به این ترتیب موثر نیست،  الهام بخش هم باشد زودگذر است.  به قول اینها یک نگاتیو مومنت است بدون ارایه آلترناتیو.


 
به نظر من نمی شود منکر شد که آکادمی خوب می تواند وجود داشته باشد.  یک نهاد که متولی تولید اندیشه دبش باشد.  مکتب فرانکفورت که افسانه نیست.  هورکهایمر و آدورنو و مارخوزه و نیومن و والتر بنیامین و اریش فروم و  هابرماس  بروبچه های یک مدرسه آموزشی اند.


 
وگرنه نقد خالی دستاوردهای بشر (ولو معیوب و منگل) باد هواست. دموکراسی یعنی مسخ توده ها؛  کاپیتالیسم یعنی چپاول اقشار فرودست؛  سوسیالیسم یعنی دیکتاتوری یک طبقه؛  دانشگاه یعنی گاییدن دانش.  خوب؟  حالا تنها اتفاقی که می افتد این است که یک لاتی مدعی مدیرت جهان می شود.

11/11/10

حالا که صحبت از آکادمی در ایران شد، بگذار یک خاطره ای بگویم که برای خودم  خیلی  جالب بود.  چند ماه پیش چند تن از استادها و رییس دپارتمان را دعوت کرده بودم خانه.  در حال گفتگو بودیم که یکی پرسید وضعیت دانشگاه های ایران چگونه است؟ من سر دستی نکاتی به ذهنم رسید از این قرار که دانشگاه های ایران دو تفاوت عمده با اینجا دارند:  یکی اینکه وسواس جدی روی جزئیات روش تحقیق وجود ندارد یا کمرنگ تر است.  دوم اینکه، محتوای دغدغه های دانشگاه از نیاز جامعه یا صنعت مجزی است. این جدایی پژوهش از صنعت و اجتماع به پروژه هایی می انجامد که در فضایی انتزاعی  بسط  پیدا کرده اند.  فضایی منتزع از واقعیت و نیاز.


 
خب تا اینجا که خاطره تحفه تازه ای نبود اما بلافاصله دیدم یک فضای همدلانه ای میان  این  اساتید دانشگاه ایجاد شد.  اولی اظهار کرد که  چه عالی، خوش به حالتان.  چقدر انجام پژوهش حقیقی باید لذت بخش باشد!  آن یکی تایید کرد که  و این نوع پژوهش سال هاست که از آمریکا رخت بسته،  اما چندین دهه قبل هم همچو فضای پرنشاطی در آمریکا هم وجود داشته  و کلی باعث پیشرفت و خلاقیت شده بود!  آخری هم افسوس خورد که  متاسفانه علم در آمریکا بدجور در چنته ثروت و صنعت اسیر است،  و این به انحراف و ابتذال علم منجر می شود!

 
مدتی از این بحث ما می گذرد و من هنوز از حرف های این آقایان متحیرم و هنوز هم  منطقش کاملا برایم موجه نیست، و تا حدی موضع سابق را چسبیده ام.  نظر تو چیه؟

 

11/16/10

بگذار محض مرور هم که شده، یک نگاه دوباره ای به بحث تو بیاندازم. می گویی تفکر و چه بسا خلاقیت انحصاری شده و آکادمی با انتصاب عناوین مجعولی مثل کارشناس، تفکر را از حوزه عمومی زندگی مردم به حوزه خصوصی خود تقلیل داده. به جای ارتقاء تامل در نفس جمعی، به تولید انبوه نیروهای منفرد و منفک از زندگی می پردازد.

عده ای پا را البته از این هم فراتر می گذارند و معتقدند این پدیده، آفت آکادمی نیست، بلکه از اساس رسالت آکادمی همین بوده. آکادمی تاسیس شده برای این که خلاقیت ها را بخشکاند، و طبقه بندی علمی درست کند. گروهی کارشناس اند و گروه دیگر کارنشناس. در درون خود دایره واژگان تخصصی پرطمطراق ابداع می کند تا گروه کارنشناس، از درک فضایل پوچ برساخته آکادمی محروم بمانند و گروه کارشناس با تکرار این ادبیات ابداعی میان خود آن را بسط دهند و بر آن بیافزایند. فارغ از این که این علم ساختگی (دیسکورس) ارتباطی با یک حقیقت بیرونی داشته باشد، انسجام درونی اش را حفظ می کند وآن را پروار تر می ساز. و این نامش می شود علم وکسی که آن مناسک را انجام داده باشد و بدان آیین متعهد باشد می شود عالم و آن دیگری نادان. وآن عالم به اعتبار آن طوافی که در آکادمی کرده نسبت به بقیه منزلت خاصی دارد و برای حفظ این منزلت ناچار است این سیکل را ادامه دهد و ارج نهد و این چرخه همانند مدارس اژدهای قرمز کشی ادامه دارد. حتا با زیرکی در درون خود مکانیزم های نقد خویش را هم فراهم  می کند. گویی با پیشبینی یک موضع انتقادی در درون خود، آنتی تز خویش را دایما می زاید و از مرگ می گریزد. به قول مارکس یک نوع خود تخریبی ابداعی که با یک دینامیزم خود ساخته به بازتولید دایم خود می پردازد و فربه تر می شود. حتا نقدهای من و تو هم آلوده به این فضای نقد درونی و خودساخته می شود چرا که انتزاعی است، کانون قدرت را نشانه نمی رود، منزلت روشنفکری را برایمان به ارمغان می آورد و از گفتگوهای سخیف اقشار نادان، منزه است. پر است از کلمات تخصصی بی معنی تا تا این نقد را در حوزه خود نگه دارد و از گزند حرفهای صدتایک غاز مصون دارد. حتا نویسندگانش به طور بیمار گونه ای از نوشتارهای دردمندانه و روشنفکرانه التذاذ می برد چرا که نشئه این ژست فرهیخته و دغدغه مندی هستند که نصیبشان می کند.

این سطوری که از بسط رادیکال بحث تو نوشتم را البته حضرات نیچه و فوکو به مراتب شیوا تر و مفصل تر  توصیف کرده اند. اما واقعیت این است که  این نظریه چندان به مذاق من سازگار نیست. به گمانم قدری متوهمانه و بدبینانه است، راه به جایی نبرده، آلترناتیوی ارایه نمی کند و از همه مهم تر این که مسوولیت اجتماعی ما را فرا می افکند بر دوش عده ای موهوم در راس قدرت، نظیر نیروی اهریمنی سرمایه داری.

من شخصا نظریاتی را دوست دارم که من را و مابقی مردم را نشانه اتهام خویش می گیرد. به من نهیب می زند که این سیستم و نهاد انتخاب آگاهانه من بوده نه تحمیل یک نهاد مخوف. به من یادآوری می کند که من با آگاهی به این که سیستم آکادمی می تواند یکنواخت و کسالت بار باشد آن را انتخاب کرده ام و در نتایج خوب و بد آن سهیمم. همین سیستمی که تولید کننده طبقات مصنوعی اجتماعی مبتنی بر علمی قراردادی است.  شکاف ساز است و خلاقیت کش و حذف کننده نخبگان. انتزاعی است و اسیر ثروت. این سیستم انتخاب تاریخی من بوده من مسوول تبعات آن هستم و به همان نسبت در نتایج اش سهیم. آکادمی متوسطان که به قیمت راندن نخبه ها و رماندن خلاقیت ها برایم پزشکی متوسط فراهم می آورد که قدری طولانی تر زندگی کنم و مهندسان متوسط تولید می کند که قدری آسوده تر زندگی کنم و منقدان متوسط فراهم می آورد که با وجدان آرام تر زندگی کنم.

 

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۹ساعت 10:19 توسط وحید وحدت |