برای من سخت است به کسی «عرض تسلیت» بگویم. نمی توانم برای خانواده متوفی شکیبایی «مسالت» کنم. صبر جمیل و علو درجات و غفران که بماند. فکر می کنم کسی که با چنین حجم از غم و اندوهی سر و کار دارد لابد چقدر برایش کلافه کننده است مواجهه با اظهاراتی که هم و غمشان کلام آرایی و قلمفرسایی و واژه تراشی است. صنایع ادبی و فصاحت بلاغی و رندی شاعرانه در مواجهه با درد دیگران یکباره خودخواهانه می شود و مشمئزکننده. همان سردی قراردادی تسلیت می گم، گیرم در تسلی دادن نارسا بماند، دست کم در پی جلب توجهی هم نیست.

سنگینی درد بلایای جمعی شاید حساسیتی بیشتر بطلبد. چطور می شود زنده سوزی آوارگان را دید و اموجی زرد گریه فرستاد؟ چطور می شود پای شعری در رثای ده ها هزار کودک سلاخی شده را تخلص کرد؟ چطور می‌شود دوربین را موقع ترانه خوانی در غم پاکسازی قومی به سمت چهره اندوهگین و نورپردازی شده خودمان بگیریم؟ صجنه آرایی شمع و گیتار و کادر بسته روی چشمان نمناک مبتذل نیستند در مصاف با قبرهای دسته جمعی؟ وزن عروضی و قافیه اندیشی حقیر نیستند در مصاف با نسل‌کشی؟ واج آرایی با گور و گریه و گرایه رقت بار نیست؟

مدرسه ای بمباران شده، بیمارستانی سوخته، پناهگاهی با خاک یکسان شده و واکنش من، بیش از آن که دغدغه قربانیان را داشته باشد، به دنبال تسکین عذاب وجدانی است که از بی عملی خود دارم. دستم را از چاره کوتاه می بینم و به جایش «دلنوشته» به اشتراک می گذارم که چه؟ جز این است که می خواهم جایگاه خودم را به عنوان دوستدار انسانیت و مخالف ظلم تثبیت کنم؟ ته آن را امضا می کنم تا دگردوستی ام به حساب کس دیگری سرازیر نشود؟ و ته دلم از این که نوشته ام لایک می خورد ناخوشنود نیستم. بدم نمی آید رزمندگی مجازی ام وایرال شود. و این اقتصاد شعر و شعار و اسمایلی و لایک شده جزوی از چرخه جنایت پیشرو امروزی. دستگاه کشتار چریک های مخالفش راپشت کیبورد می خواهد؛ زیر کولر. و در حال امضای کمپین و نوشتن بیانیه و دادن فراخوان و و به پا کردن طوفان توییتری. بروکراسی جنایت روزمره روی مشغولیت ما به اکتیویزم بی‌خطر شعر و شیر حساب کرده. به سرگرم شدن ما به جناس شعر و شیر.

علی الحساب تا جنایت بعدی این نوشته را شیر کنید بلکه خشم تان خالی شود و شرافت تان شارژ شود تا جنایت بعدی و دلنوشته بعدی.

امضا: وحید وحدت

+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۳ساعت 0:5 توسط وحید وحدت |