هم اینک که مشغول نوشتن ام سرکلاس طراحی پایدار هستم. آقای دکتر فیسک هم دارد چیزهایی در مورد اکسید منیزیم می گوید. قبل از او من در مورد کبوترخانه سمینار دادم. ارائه ی خوبی از آب درآمد. این کلاس جزو واحدهای من نیست بلکه به صورت داوطلبانه شرکت می کنم! خودم هم باورم نمی شود. از آن جایی که دکتر فیسک فارسی بلد نیست می توانم با خیال راحت اعتراف کنم که هدف من لوسیدن چاپ استاد برای به چنگ آورد پوزیشن دستیار پژوهش و کسب دو دلار رزق حلال می باشد. پول سیاه را باید از هرجا حتا از گه مرغ درآورد.

یک اتفاق بد افتاد. تعلل کردم و احتمالا یک موقعیت کاری خوب را از دست دادم. همه اش هم تقصیر این کفتربازی اخیر شد. آن مقاله ای که قرار بود مطالعه کنم و آن موجود قرمز شاخدار نگذاشت به موقع انجام شود... به هر حال به موقع انجام نشد و جناب استاد به خیال این که من صرف نظر کرده ام به همه ایمیل زده و خواسته با داوطلبان مصاحبه کند. شانس به خانه ی آدمی یک بار زنگ می زند و وقتی می زند آن شاخدار گوشی را بر می دارد و همه ی نقشه ها را نقش برآب می کند.

مواردی هست که آدمی حالش از خودش به هم می خورد. الان یکی از آن مواقع است. سایر مواقع عبارتند از وقتی علافی می کنم وقتی محافظه کاری می کنم وقتی باید به یک نفر به دلیلی فحش بدهم ولی نمی شود و وقتی به جوراب های نشسته ام نگاه می کنم.

 

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۸۷ساعت 4:12 توسط وحید وحدت |