دیروز یعنی 28 آگوست، جشن 103 سالگی بود. 103 سالگی دانشکده معماری تگزاس ای اند ام. اینک که در لابی دانشکده نشسته ام رو به تابلویی از افتخارات دانشکده دارم. دانشکده ای که رنک آن در آمریکا میان دانشکده های عمومی و خصوصی معماری 8 است که این در مورد معماری منظر آن به 2 می رسد. به مناسبت این زادروز خجسته دریوز در همین مکان تا همین ساعت جشنی برگزار بود. جای کسانی که گوشت حلال می خورند اصلا خالی نبود.
یک فلاش بک بزنم به آن 6:45 لعنتی. با آمدن شاتل، متوجه شدم یکی از 3مسافر دیگر شاتل، یک خانم ایرانی است. در واقع او متوجه شد. شهلا رشته نفت کوتاه قامت پر انرژی محجبه که به مراتب کمتر از سنش نشان می داد. 2ساعت مسیر را کلا گپ زدیم. تا رسیدیم به 817 بلوار A.
میرعماد بچه رشت است. شخصیتی پدرانه دارد، حداقل دوست دارد داشته باشد. بچه مسلمان است و دوست داشتنی گرچه دستپختش به آن خوبی که فکر می کند نیست، اما به همان اندازه فنی است. امیر بچه خوزستان است و کانشتارکن منجمنت می خواند. آن ها هم تازه به خانه آمده بودند. خانه بسیار زیبا و خوش نقشه با سه خواب بود که میر عماد مسترش را با حدود ۴۰ دلار اضافه تر برداشته بود. یخچال، گاز، ماشین لباس شویی و ظرفشویی و حتا مایکروویو مربوط به خانه بود و مبل و میز نهارخوری و تلوزیون را بچه ها آورده بودند. آن شب از فرط خستگی ام فرصت مصاحبت دلنشین نشد.
صبح که دیروز باشد به دانشگاه رفتم به قول خودشان بلاک ها را برداشتم، کارت دانشجویی گرفتم و یک مختصر رجیستری هم کردم. حتا کلاس هم رفتم که بی رودربایستی سخت بود. خبر بد دیروز این بود که خانم آبرامز که رابط من بود و قول دستیاری کلاس به من داده بود، به دانشگاه کارولینای شمالی منتقل شده بود. جایگزین او خانم هی بود که یک ساعتی با او گفتگو کردم. از کارهای پژوهشی که انجام داده بودم شگفت زده شد و این مرا خیلی امیدوار کرد. با شیما هم آشنا شدم. شیما دانشجوی سال دوم دکتری معماری بود که شب هم به همراه شوهرش در مراسم دعای کمیل حضور داشت.
دعای کمیل و تفسیر قران با حضور 23 نفر در منزل آقا میثم برگزار شد. آن چه در این مراسم نظرها را جلب می کرد حضور پر تعداد یزدی ها بود. 6 نفری می شدیم...
ساعت یک و نیم شد و من یک قرار بسیار مهم دارم که اگر خدا در کارم دخالت بی جا نکند، شرایط من کاملا متفاوت خواهد شد.