مخ آدم سوت می کشد! ساعت هاست این مقالاتی که جناب استاد داونینگ داده است را می خوانم اما انگار نه انگار. از تجربیات دیگران شنیده بودم اما به این شکلش برایم باورکردنی نبود. احساس می کنم یک تکه کرفس هستم که سمفونی نهم بتهوون را گوش می کند. از این که این لحن طنز کوفتی من اجازه نمی دهد احساس بدبختی ام را منتقل کنم، احساس بدبختی بیشتری می کنم.

 

میان پرده:

1-    افطار هم با من است.

2-    مورچه خانه ما را تسخیر کرده است.

3-    یک طوفان درجه چهار در راه است.

 

دیشب تولد آرزو خانم بود که در منزل آقا میثم برگزار شد. 20 نفری می شدیم که حتا اسم بسیاری از آن ها را نمی دانم. نماز با به امامت حضرت میرعماد برگزار کردیم و در تعقیبات آن به بازی پانتومیم مشغول شدیم. یاد پانتومیم دهبالا به خیر. آسان، چس فیل، کلئوپاترا... این را هم برای ثبت شدن در تاریخ می نویسم که همان آقای میرعماد با حرکت  دادن 4 انگشت خود، کلمه­ی پشتو را بیان کرد و بقیه هم فهمیدند.

 

این حضرات تگزاسی یک صوت را به عنوان جواب تشکر به کار می بردند که مو به تن آدمی سیخ همی شود.

 Sure, welcome, No problem, Not a big deal و صد رقم دیگر را شنیده بودیم ولی این یکی غیرقابل تحمل است. فرض کنید از یکی از این موجودات که احتمالا 400پوند (200کیلوی سابق) وزن دارد تشکر می کنید و او در جواب می گوید آ ها. با آهنگ سل سی. بدجور آلرژی گرفته ام به این صوت مسخره. برای این که لجم بخوابد در جواب هرکه این را بهم می گوید به فارسی می گویم زهرمار.

 

عماد الان از در وارد شد. دومین جمله اش را هر چه باشد می نویسم. می گوید: سمپاش گرفته ام!

 

1-    امروز یک سپتامبر و روز کارگر است.

2-    کرفس لااقل به درد سوپ می خورد.

3-    زهر مار.

+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 17:12 توسط وحید وحدت |